آرزویی که عزتالله مهرآوران با خود به آن دنیا بُرد + صوت
عزتالله مهراوران فکر همه چیز را کرده بود؛ نمایشنامهاش را آماده کرده بود، متنی جمع و جور که سه پرسوناژ داشت و او بازیگران مورد نظرش را هم انتخاب کرده بود. او فکر همه چیز را کرده بود جز اینکه گاهی روزگار فرصتها را چگونه از ما دریغ میکند.
مهرآوران هم یکی دیگر از خیل هنرمندان تئاتر بود که بویژه در سالهای اخیر به اجبار و برای گذران زندگی کمتر در این حوزه فعالیت داشت ولی کسی که جادوی صحنه را چشیده باشد، میداند که هرگز از این جادو رهایی نخواهد داشت.
این هنرمند که در حوزه نویسندگی، کارگردانی و بازیگری فعال بود، به هنگام حضور در مجموعه «هیولا» کار مهران مدیری فکری به سرش زد، اجرای نمایشنامهای با سه شخصیت . دو بازیگر موردنظرش را در همین پروژه پیدا کرده بود؛ سحر شهامت که در این مجموعه طراح لباس بود و در چند پروژه دیگر با هم همکاری داشتند و رضا کریمی دیگر همکار این پروژه که هنرجوی خودش بود و خوب او را میشناخت. نقش سوم را هم خودش بازی میکرد.
پس دیگر جای درنگ نبود. دست به کار نوشتن شد. نگارش نمایشنامه «من برای جنگ آرشه نمیکشم» زمستان سال 1397 آغاز شد. مهرآوران در همان روزهای فیلمبرداری موضوع را با سحر شهامت مطرح کرد . از او خواست در این پروژه بازی کند و طراحی لباس را هم انجام بدهد. اسم شخصیتهای نمایشنامه را هم بر اساس اسم این دو نفر در نظر گرفت؛ سحر و رضا. او که نگارش این متن را در فروردین سال 1398 به پایان رسانده است، در آخرین صفحه این اثر اعلام کرده که این نمایشنامه را به تشویق سحر شهامت و رضا کریمی نگاشته است.
اما شلوغیهای همیشگی زندگی، فرصت نداد تا سحر شهامت مجالی برای خواندن متن را بیاید و مهرآوران برای اینکه او را سر ذوق بیاورد، تمام متن را خواند و صدای ضبط شده خودش را برای او فرستاد.
فیلمبرداری «هیولا» تمام شد . طبق معمول همه گرفتار کارهای دیگر شدند و تا آمدند به خود بجنبند، این بار عفریت کرونا سر و کلهاش پیدا شد و سالنهای تئاتر که از قبل هم چندان پر فروغ نبودند، حالا دیگر چراغشان به کلی خاموش شد.
حالا عزتالله مهرآوران برای همیشه رفته است. او هم مانند هر نویسنده دیگری، چندین نمایشنامه اجرا نشده دارد، چندین نمایشنامه در کشوی میزش که برای دیده شدن، برای جان گرفتن روی صحنه، بیتاب بودهاند. شاید بازی روزگار بود که سحر شهامت مجالی برای خواندن نمایشنامه «من برای جنگ آرشه نمیکشم» پیدا نکند تا مهرآوران همه آن نمایشنامه را با صدای گرم خودش بخواند.
کسی چه میداند، شاید او فهمیده بود که عمرش چندان هم به دنیا نمیماند، او به هر حال به ادبیات هم علقه داشت و خوب میدانست که در این دنیای بیرحم و بیاعتبار «تنها صداست که میماند».
حالا که عزت الله مهرآوران در قطعه هنرمندان بهشت زهرا برای همیشه آرام می گیرد، بخش کوتاهی از این نمایشنامه را با صدای خودش میشنویم. برای رعایت حقوق نویسنده، تنها به انتشار بخش بسیار کوتاهی از این متن بسنده میکنیم.
این هنرمند که در حوزه نویسندگی، کارگردانی و بازیگری فعال بود، به هنگام حضور در مجموعه «هیولا» کار مهران مدیری فکری به سرش زد، اجرای نمایشنامهای با سه شخصیت . دو بازیگر موردنظرش را در همین پروژه پیدا کرده بود؛ سحر شهامت که در این مجموعه طراح لباس بود و در چند پروژه دیگر با هم همکاری داشتند و رضا کریمی دیگر همکار این پروژه که هنرجوی خودش بود و خوب او را میشناخت. نقش سوم را هم خودش بازی میکرد.
پس دیگر جای درنگ نبود. دست به کار نوشتن شد. نگارش نمایشنامه «من برای جنگ آرشه نمیکشم» زمستان سال 1397 آغاز شد. مهرآوران در همان روزهای فیلمبرداری موضوع را با سحر شهامت مطرح کرد . از او خواست در این پروژه بازی کند و طراحی لباس را هم انجام بدهد. اسم شخصیتهای نمایشنامه را هم بر اساس اسم این دو نفر در نظر گرفت؛ سحر و رضا. او که نگارش این متن را در فروردین سال 1398 به پایان رسانده است، در آخرین صفحه این اثر اعلام کرده که این نمایشنامه را به تشویق سحر شهامت و رضا کریمی نگاشته است.
اما شلوغیهای همیشگی زندگی، فرصت نداد تا سحر شهامت مجالی برای خواندن متن را بیاید و مهرآوران برای اینکه او را سر ذوق بیاورد، تمام متن را خواند و صدای ضبط شده خودش را برای او فرستاد.
فیلمبرداری «هیولا» تمام شد . طبق معمول همه گرفتار کارهای دیگر شدند و تا آمدند به خود بجنبند، این بار عفریت کرونا سر و کلهاش پیدا شد و سالنهای تئاتر که از قبل هم چندان پر فروغ نبودند، حالا دیگر چراغشان به کلی خاموش شد.
حالا عزتالله مهرآوران برای همیشه رفته است. او هم مانند هر نویسنده دیگری، چندین نمایشنامه اجرا نشده دارد، چندین نمایشنامه در کشوی میزش که برای دیده شدن، برای جان گرفتن روی صحنه، بیتاب بودهاند. شاید بازی روزگار بود که سحر شهامت مجالی برای خواندن نمایشنامه «من برای جنگ آرشه نمیکشم» پیدا نکند تا مهرآوران همه آن نمایشنامه را با صدای گرم خودش بخواند.
کسی چه میداند، شاید او فهمیده بود که عمرش چندان هم به دنیا نمیماند، او به هر حال به ادبیات هم علقه داشت و خوب میدانست که در این دنیای بیرحم و بیاعتبار «تنها صداست که میماند».
حالا که عزت الله مهرآوران در قطعه هنرمندان بهشت زهرا برای همیشه آرام می گیرد، بخش کوتاهی از این نمایشنامه را با صدای خودش میشنویم. برای رعایت حقوق نویسنده، تنها به انتشار بخش بسیار کوتاهی از این متن بسنده میکنیم.