آنچه «مگر چشم تو دریاست» به مخاطبش میگوید
خانمِ آقا گفتند «حالا که تا اینجا اومدید، میخواید برید آقا رو هم ببینید؟» خیلی خوشحال شدم، باورم نمیشد. گفتم «از خدامه خانمجان!» ایشان یک شخصی را صدا زدند و گفتند: «حاجخانم رو راهنمایی کنید برند خدمت آقا. من چادر سفید سَرَمه، نمیتونم بیام بیرون.» رفتیم دیدیم آقا پشت میز کوچکی روی زمین نشستهاند و
خانمِ آقا گفتند «حالا که تا اینجا اومدید، میخواید برید آقا رو هم ببینید؟» خیلی خوشحال شدم، باورم نمیشد. گفتم «از خدامه خانمجان!» ایشان یک شخصی را صدا زدند و گفتند: «حاجخانم رو راهنمایی کنید برند خدمت آقا. من چادر سفید سَرَمه، نمیتونم بیام بیرون.» رفتیم دیدیم آقا پشت میز کوچکی روی زمین نشستهاند و در حال انجام کارهایشان هستند.
مردی که بعد از شهادت سومین فرزندش فکر نکرد که دیگر تکلیفش را به اسلام و انقلاب انجام داده است و آخرین فرزندش را بگذارد بماند برای روزگار پیری و دست به عصایی اش. مردی که گمان می کرد اگر امام جمعه است و جا نمازش را جلوتر از مردم می اندازد و پیش نماز می شود باید در همه کارها نیز جلوتر از دیگران باشد و پیش قدم شود و چهارمین فرزندش را به جبهه اعزام میکند.
بخش هایی از متن این کتاب، به فعالیت های حاج آقا جنیدی، حاج خانم جنیدی، دامادها و عروس های این خانواده مجاهد در پشت جبهه می پردازد.
همچنین، بخش هایی از متن کتاب نیز شامل روایت هایی از سه بازدید مقام معظم رهبری از بیت شهیدان جنیدی است.
در قسمتی از این اثر آمده است: «همان موقع که ما ساکن رودسر بودیم، یکبار ما درخواست داده بودیم که به دیدن خانمِ آقا برویم. چند وقتِ بعد خبر دادند که ایشان ما را دعوت کرده برویم منزلشان. من و سوسن رفتیم. یک خانم دکتری هم آنجا نشسته بودند.
تقریباً نیم ساعت نشستیم. بعد که خواستیم بیاییم، خانمِ آقا گفتند «حالا که تا اینجا اومدید، میخواید برید آقا رو هم ببینید؟» خیلی خوشحال شدم، باورم نمیشد. گفتم «از خدامه خانمجان!» ایشان یک شخصی را صدا زدند و گفتند: «حاجخانم رو راهنمایی کنید برند خدمت آقا. من چادر سفید سَرَمه، نمیتونم بیام بیرون.» رفتیم دیدیم آقا پشت میز کوچکی روی زمین نشستهاند و در حال انجام کارهایشان هستند. یک جعبهی کوچکی هم جلویشان بود که یادم نیست سوهان بود یا شیرینی. ما سلام و احوالپرسی کردیم و آمدیم بیرون.
شاید یکی دوسال بعدش هم ما برای بار دوم رفتیم دیدن خانمِ آقا. این دفعه دستهجمعی رفتیم. از پیشوا حرکت کردیم که با حاجآقا و پاسدارها برویم رودسر. قرار شد حاجآقا و محافظها و دامادم، محمد و نوههایم توی ماشین بنشینند تا ما سریع برویم و برگردیم.»
منبع:ایسنا
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0