انسانهایی که «گفتمان» میشوند
چرا بشر به وجود پیشوایانی چون امام حسین(ع) نیاز داشت؟
دکتر سیدیحیی یثربی، استاد فلسفه و کلام اسلامی، در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: ««وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِینَّهُم سُبُلَنا» (آیه ۶۹ سوره عنکبوت)
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی (مولانا، دیوان شمس، غزلیات)
اهداف اصلی اسلام و نظام اسلامی حمایت از شخصیت و زندگی انسانهاست تا بتوانند هم در این دنیا خوشبخت و شادکام باشند و هم در آخرت. وحی آسمانی و دین در حقیقت دست لطف و عنایت حضرت حق است که برای هدایت و حمایت به سوی انسان دراز شده است.
اصل اساسی اسلام که توحید است، بنیادیترین پایه زندگی دور از ستم و تبعیض انسانهاست، زیرا فیلسوفان سیاسی، خود بر این نکته تأکید دارند که اساس هر گونه تبعیض و ستم در جامعه انسانی شرک است؛ چنان که قرآن کریم شرک را «ظلم بزرگ» نامیده است.
اکنون جای این پرسش است که اصولاً چرا انسان نیازمند حمایت آسمانی است؟ در پاسخ به این پرسش میگوییم که تاریخ گواه این مطلب است که جامعههای بشری از همان آغاز همراه با ستم و تبعیض بوده و هستند. انسانها به خاطر افزونخواهی و سودجویی در زندگی اجتماعی کمتر به حق خود قناعت میکنند. در نتیجه دست به ستم و تجاوز به همنوعان خود میزنند. انسانها در طول تاریخ گاه امید به بزرگ خانواده بستند که از حق آنان دفاع کنند و گاه چشم به حمایت رئیس قبیله و قوم دوختهاند و حتی به وسایل غیر طبیعی همانند جادوگری و غیره توسل جستند اما نجات نیافتند. سرانجام در بیشتر جامعهها یک یا چند نفر به قدرت رسیده و ادعا کردهاند که میخواهند از حقوق مردم دفاع کنند؛ هم در برابر دشمن خارجی و هم در برابر عوامل داخلی. اما ستم همین حکومتها جدیتر و گستردهتر از همه ستمهای دیگر بوده است. از اینجاست که خداوند برای نجات انسان پیامبران را فرستاده است.
چرا انسان به وجود پیامبران نیاز داشت؟ امروزه در فلسفه سیاست این نکته بسیار روشن است که رهایی انسانها از ستم و تجاوز نیازمند دو چیز است: یکی «آگاهی» و دیگری «امکان دخالت همه انسانها در نظم و اداره جامعه». یعنی انسان اگر بخواهد سرنوشت خود را با دست خود رقم بزند و در جامعهای همراه با عدالت و اخلاق زندگی کند، نیازمند آن است که از طرفی رشد فکری داشته باشد و مصلحتها را تشخیص دهد و حقوق و تکالیف لازم را بشناسد. از طرف دیگر باید بتواند از راههای گوناگون با تنظیم نهادها و ایجاد زیرساختها شرایط یک زندگی سالم را فراهم آورد. پس انسان نیازمند دو چیز است؛ «آگاهی» و «مبارزه». و اسلام بر اساس اصل هدایت، به انسانها آگاهی میبخشد و بر اساس اصل جهاد، آنان را به میدان مبارزه میآورد. انسان تا آگاهی نداشته باشد نمیتواند موضعگیری داشته باشد و تا موضعگیری درست نداشته باشد، نمیتواند با ظلم و ستم مبارزه کند.
در اینجا با ذکر چند نکته این بحث را ادامه میدهم:
۱. افلاطون میگوید حکومت اقسام گوناگونی دارد که برخی بهترین نوع حکومتاند و خوب جواب میدهند و برخی بدترین نوع حکومتاند و جواب نمیدهند. سپس به این سخن نکتهای را اضافه میکند و آن این که حکومت از هر نوعش که باشد، اگر شرایط لازم را نداشته باشد، بهترین حکومت به بدترین آن تبدیل میشود.
در زمان امامت امام حسین(ع) با به خلافت رسیدن یزید، جهان اسلام با این مشکل روبهرو شد که خلافت شرایط لازم را ندارد. بنابراین نظام اسلامی که بهترین نظام است با نداشتن شرایط به بدترین نظام تبدیل شده و بر هر انسان آگاهی لازم بود که با این وضع ناگوار به مبارزه برخیزد. به همین دلیل عدهای از مسلمانان غیور در عراق که تا حدودی دور از دسترس خلافت دمشق بود، دست به اقدامات جدی زده و از امام حسین(ع) دعوت کردند که بیاید و رهبری مبارزه را بر عهده گیرد.
۲. امام حسین(ع) احساس وظیفه کرد که باید هر چه زودتر در عراق حاضر شود و هر چه بزرگان خاندان او و دیگران، خطر این حرکت را گوشزد کردند، حضرت لحظهای درنگ را روا ندید. به همین دلیل حتی حج خود را ناتمام گذاشت و به سوی عراق حرکت کرد؛ در حالی که خود بیش از همه از خطراتی که در پیش داشت، آگاه بود و در ضمن سفر نیز اخباری از تغییر شرایط شنید. اما باز هم به خاطر اهمیت کار برگشت را مصلحت ندید تا سرانجام در تنگنای فشار دشمن بیش از دو راه در پیش نداشت: یکی بیعت با یزید و دیگری کشته شدن خود و یارانش. آن حضرت شهادت را برگزید زیرا با یک ارزیابی دانست که شهادت او، به خلافت یزید آسیب میزند اما بازگشت وی ممکن است فرصت بیشتری در اختیار یزید بگذارد.
۳. چرا عاشورا در جهان اسلام مخصوصاً در میان ما شیعیان که این همه به آن اهمیت میدهیم، در مبارزه با فساد اجتماعی و تبعیض چنان که باید و شاید اثرگذار نیست؟ به نظر من در جریان عاشورا با گذشت زمان تغییر و تحریفهای گوناگونی ایجاد شده است و این تحریفها عاشورا را از آن هدف اصلیاش دور کردهاند.
در پایان این نوشته به جریان اسیر شدن اهل بیت امام(ع) نیز به طور گذرا میپردازیم.
یکی از طرفداران بنیامیه با عبدالله بن عباس نشسته بودند و از هر دری سخن میگفتند. او از ابن عباس پرسید چرا علی(ع) اهل و عیال دشمنان شکستخورده در جنگ جمل را اسیر نکرد؟ مثل این که علی(ع) در حقانیت خلافت خودش تردید داشت و لذا مخالفان خود را کافر نمیشمرد و به همین دلیل خانواده آنان را اسیر نکرد. ابن عباس در جواب او گفت: علی(ع) چگونه باید امُّالمؤمنین را اسیر میکرد؟!
من کاری به این بحث ندارم. تنها میخواهم بگویم که دلیل اسیرکردن اهل بیت در جریان کربلا از نظر بنیامیه این بود که مردم در حقانیت یزید و کافر بودن امام حسین(ع) شک نکنند، زیرا بنیامیه خودشان چنین تبلیغ کرده بودند که علی(ع) در بر حق بودن خلافت خود تردید داشت و به همین دلیل خانواده دشمنان خود را اسیر نمیکرد، اما بنیامیه نخواستند مردم فکر کنند که یزید در حقانیت خود تردید داشته است. به همین دلیل با کمال جسارت اهل بیت امام(ع) را با دردآورترین شرایط اسیر کرده از کربلا به کوفه و از کوفه به شام بردند. اما همین اسیران در حقیقت پیامرسان حقانیت امام حسین(ع) شدند.
سخن خود را در اینجا با بخشی از قطعهای که درباره جریان کربلا سرودهام به پایان میآورم که عاشورا را گرامی بداریم. عاشورا را از محتوای اصلی آن خالی نکنیم. همیشه عاشوراست و همه جا کربلاست و اگر من و شما به یاری حسین(ع) نشتابیم، حسین(ع) ما تنهاست. اینک باید هوشیار باشیم:
«هلا مسلمانان! به هوش باید بود!
که در همیشه تاریخ زندگانیمان
همیشه جبهه تزویر و زور و زر برپاست!
همیشه آل علی در نبرد با اینهاست!
همیشه و همه جا کربلا و عاشوراست!
به یاد دار که گفتم: حسین!
حسین من!
حسین تو!
حسین ما تنهاست!
تو خویش را دریاب!
در این نبرد، نبرد یزیدیان و حسین!
از این دو صف
صف سفیانیان و آل علی(ع)
تو در کدام صفی؟
جایگاه تو به کجاست؟
در این مبارزه بیامان و جاویدان
من ایستاده و توحیدیان صف اندر صف!
چه جای ترس که ما بر حقیم و حق با ماست!
خدا و آیت قرآن
ورق
ورق
با ماست!»
منبع: ايسنا