اخبار

بدرقه‌ شاعر شهر تا منزلگاه ابدی

بدرقه‌ شاعر شهر تا منزلگاه ابدی

ایسنا/اصفهان صبحگاه امروز، پیکر بی‌جان محمدعلی دادور، شاعر پیشکسوت اصفهان، در مراسمی با حضور هنرمندان و ادیبان شهر در قطعه‌ی نام آوران باغ رضوان به خاک سپرده شد.

محمدعلی دادور، از معدود کسانی بود که نه‌تنها بر ادبیات فارسی بلکه بر تاریخ ایران نیز اشراف کامل داشت. او در سرودن شعر برای کتاب «کودکان صاعقه»، با تلفیق سبک‌های مختلف، آزادانه و به دور از قراردادهای شعری، حال و هوای مختص خود را در اشعارش جاری ساخت و آثاری پر احساس را ایجاد کرد. مجموعه غزل «آواز ققنوس» و مجموعه شعر «پرواز در طوفان» و «آواز قرن» از دیگر آثار این شاعر پیشکسوت است. دادور، با علم به وقایع تاریخی و تبحر در ادبیات، دیده‌های خود را در ظرف شعر جا داد و خاطرات مکتوب و شفاهی بسیاری از خود باقی گذاشت.

به گزارش ایسنا، صبحگاه امروز (دوشنبه_ سوم خردادماه) پیکر این شاعر که معروف به «فرهاد» بود، با حضور گروهی از هنرمندان و ادیبان شهر تشییع شد. پیش از انجام خاک‌سپاری، شاگردان و دوستداران او هر یک در گوشه‌ای یاد و خاطره‌اش را مرور می‌کردند و قطعه نام‌آوران، آماده‌ی در آغوش کشیدن او می‌شد.

پس از ساعت‌ها تأخیر در جریان خاک‌سپاری مرحوم در این قطعه، پیکر شاعر شهر، پیچیده در گُل و ترمه‌، با سرعت بر روی دست‌ها حرکت کرد و برای همیشه در دل خاک آرام گرفت. در فضای حزن و دلتنگی بازماندگان، نغمه دادور، دختر او که طریق فرهیختگی از پدر آموخته، متنی را برای تسلی دل خود و شاگردان پدرش قرائت کرد که بدین شرح بود:

«فرهاد، تنها پدر نبود، تنها کوهی نبود که به او تکیه داده بودم و با اندیشه‌های آزاد و روشن و باز، به وسعت تمامی آنچه خوانده و به جان چشیده بود، سایه بر سرم گسترده بود. فرهاد، تنها پدری حامی و نستوه نبود، فرهاد برای من مراد و استادی بود که جز نوشتن، هر وقت و هر طور که می‌توانست، درس آزادگی و زندگی می‌داد. از نوادر دوران بود؛ کسی که از زیستن در زمانه‌اش، به خود می‌بالیدم.

زندگی چنگی به دلش نزد اما با عشق به مردم روزگارش نفس کشید و برایشان از آزادی و دانایی و عشق و امید سرود. آدم‌ها را دوست داشت، به آن‌ها مهر می‌ورزید و در این مهرورزی هیچ بخلی نداشت جز آنان که خودشان را به زر و زور و تزویر فروخته بودند.

دیروز، دست اجل نه‌فقط پدر، که یگانه‌ترین استادم را از من گرفت و هنوز نمی‌دانم با فقدان آن هم‌صحبت پیر دانا چه باید بکنم. می‌دانم که شاعر مردنی نیست؛ یادش به خیر باد که سرخوشانه در خانه قدم می‌زد و کژ و مژ می‌شد و بشکن‌زنان می‌خواند “ما را نمی‌توان شست از یاد روزگاران”. سال‌ها پیش سروده بود “گرچه رفتیم در آیینه‌ی دل‌ها ماندیم/ چون گهر در صدف سینه‌ی دریا ماندیم، مرگ تن زندگی بی نفس قصه ماست/ راز عشقیم که در خاطر دنیا ماندیم”

نیک می‌دانم که فرهاد می‌ماند و گذر روزگار، او را بر جایگاه شایسته‌اش در تاریخ شعر و فرهنگ اصفهانی که به جان دوستش می‌داشت، خواهد نشاند. دیگر نیست تا وقت و بی‌وقت، تلفنی و حضوری، حتی در بزم و سرخوشی از مصاحبت ادبی و تاریخی‌اش بنوشاندمان، اما نیک می‌دانم هر پاره از آن آمیزه‌ی عصیان و آدمیت در سینه‌ی هر یک از فرزندان و شاگردان و عزیزانش به یادگار مانده.

ما یکی از همین روزها، آن‌طور که او می‌خواست، استوار از خاکستر غمش برخواهیم خواست و راه تازه گفت‌وگو با وجود معنوی و جاودانه او را خواهیم یافت؛ کلید گشایش در مرگ یک شاعر اندیشه‌پرداز چه می‌تواند باشد؟ جز گفتن و زیستن با منش او؛ منشی که برای سال‌ها با صدای بلند فریاد می‌زد:

برق زر رهزن هوشم نشود/ آتش پنبه‌ی گوشم نشود

سر من پیش فلک هم خم نیست/ باکم از عالم و از آدم نیست

استخوان در جگر از نانم نیست/ لکه‌ی شبهه به دامانم نیست

خویش را با هنر آراسته‌ام/ هستم آن‌گونه که خود خواسته‌ام

گرچه صدبار به آغاز آیم/ یا که صدبار ز مادر زایم

مست اگر بر صف رندان زده‌ام/ یا اگر مشت به سندان زده‌ام

ره دیگر نتوانم پیمود/ جز همین سوخته نتوانم بود.

پیش و پس از اتمام خاک‌سپاری، شهریار بلوچستانی و سروش دادیار شاگردان این شاعر عاشق‌پیشه، بر مزارش غزل خداحافظی خواندند و مویه کردند.

انتهای پیام

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *