سریالهای تلویزیونی نقش هژمونیک نیرومندی داشتهاند و اعتبار و مشروعیتی فراهم میکردهاند که میتوانسته به دیگر بخشهای رسانهای مانند صداوسیما هم بسط یابد چنان که بواقع هم بسط یافته بود. اما چه اتفاقی افتاد که سریالسازی تلویزیونی سرنوشتی پیدا کرد که میدانیم؟
به گزارش ایسنا، روزبه آقاجری، پژوهشگر اجتماعی، در مروری بر صعود و سقوط سریالهای تلویزیونی در روزنامه ایران نوشت: «برای نسلهایی که تبوتاب نوجوانی و جوانی و میانسالیشان را در دهه پرآشوب شصت و هفتاد شمسی گذراندهاند، سریالهای تلویزیونی یکی از خاطرهانگیزترین بخشهای آن دوران به حساب میآید. سریالهای درخشان و اثرگذاری مثل «روزی روزگاری»، «سلطان و شبان»، «خانه پدری»، «امام علی(ع)»، «در پناه تو»، «خانه سبز»، «همسران»، «پهلوانان نمیمیرند»، «شب دهم»، «آژانس دوستی» و «پس از باران»[۱]، همگی، نمونههای موفق سریالسازی تلویزیونی بودهاند. اما این روند ادامه نیافت یا به عبارت دقیقتر، نتوانست ادامه یابد.
تاریخ سقوط
در نیمه دوم دهه هشتاد شمسی بود که تلویزیون (صداوسیما) قدرت هژمونیکاش را در عرصه سریالسازی غیر مذهبی از دست داد و تا نیمه اول دهه نود شمسی همان تهمانده اعتبارش در سریالهای مذهبی را نیز خرج کرد؛ سریالهایی که بخش بزرگی از مردم را پای سفرههای افطار در ماه رمضان به دیدن سریالهایش مینشاند. شبکه خانگی، البته در کنار شبکههای ماهوارهای جایگزین صداوسیما شده بود. صداوسیما (تلویزیون) نه تنها اعتبارش را از دست داد بلکه تأثیر هژمونیکاش را هم وانهاد. سریالهای تلویزیونی که در روزگاری، هنگام پخششان، خیابانهای شهر را خلوت میکردند اکنون تنها به صدای پسزمینه مهمانیها و لالایی پیرترین اعضای خانواده تبدیل شده بودند.
درست یک سال پس از دگرگونیهای سال ۸۸ شمسی بود که یکی از موفقترین سریالها در شبکه خانگی به نمایش درآمد: سریال «قهوه تلخ» و کموبیش میشود گفت تنها سریالی که پس از آن توانست چنین موفقیتی را تکرار کند، سریال «شهرزاد» بود. نمایش «قهوه تلخ» در شبکه خانگی نقطه آغاز دورانی در سریالسازی ایرانی است که از آن میتوان به دوران «پساصداوسیما» نام برد؛ چرا که تا پیش از آن همه سریالهای «بهیادماندنی» و «اثرگذار» و حتی «جریانساز» در تلویزیون ساخته شده بود. شاید کسی این روند را صرفاً به شکستهشدن انحصار صداوسیما و برآمدن پلتفرمها و رسانههای تازه ربط دهد که در جای خود درست است اما چیزی عمیقتر، هم در خود تلویزیون و هم در خود جامعه، روی داد که باید لحاظ شود وگرنه به سمت درکی ابزارگرایانه از این تحول اساسی خواهیم رفت.
زمینهها و دلایل سقوط
حالا که نگاهی گذرا به آن گذشته میاندازیم، میبینیم که سریالهای تلویزیونی نقش هژمونیک نیرومندی داشتهاند و اعتبار و مشروعیتی فراهم میکردهاند که میتوانسته به دیگر بخشهای رسانهای مانند صداوسیما هم بسط یابد چنان که بواقع هم بسط یافته بود. اما چه اتفاقی افتاد که سریالسازی تلویزیونی سرنوشتی پیدا کرد که میدانیم؟ چندین روند را میتوان شناسایی کرد و بر علتهایی چند دست گذاشت.
تا پیش از دهه هشتاد شمسی تلویزیون در کنار مخاطب پیش میآمد و میشد گفت درکی کموبیش درست از خواست و نیازهای مخاطب داشت. هر چند نه به صورتی آشکار و حریصانه اما مستمر در کنار ملاحظات هژمونیک و ایدئولوژیک خودش اجازه میداد که وجوه دیگر (سرگرمکننده و تفکربرانگیز یا حتی انتقادی) تحقق یابند. اما در دهه هشتاد آرامآرام برگشتی سختگیرانه به تأکید یکسویه بر ملاحظات هژمونیک و ایدئولوژیک شکل گرفت و این برگشت، پس از سال ۱۳۸۸، به سانسور آشکار و ستیزه عامدانه با هر شکلی از دگرآیینی در برنامهها و بویژه سریالهای تلویزیونی تبدیل شد. مخاطب دلزده از تحجر تلویزیونی به شبکه خانگی و شبکه ماهوارهای پناه برد. این اتفاق، اتفاقی یکتا نبود. این اتفاق برآمده از همان رویکرد فرهنگیای بود که با آتشروشنکردنهای خانوادگی در چهارشنبه سوری در دهه هفتاد شمسی، خواسته یا ناخواسته، آن را به جنگهای خانمانبرانداز ترقهای و یکسره خالی از هر محتوای زایای اجتماعی تبدیل کرد. این رویکرد در سیاستگذاری فرهنگی بالادستی مشخصاً در تلویزیون دهه هشتاد هم فعال شد و آن را از فضایی برای اثرگذاری آرام هژمونیک و ایدئولوژیک به سویههای دیگری از این ماجرا رهنمون شد.
در اینجا بود که سریالسازی تلویزیونی همه نیروی خلاقهاش و همه دارایی فرهنگیاش را ویران کرد و از سریال درخشان «شب دهم» به سریال زیر ضعیف «او یک فرشته بود» و سپس به سریال موهن «احضار» رسید. تأسفآور است اما تمامیتخواهی ایدئولوژیک عملاً سرنوشتی بهتر از این پیدا نمیکند. سریالهای تلویزیونی، هم به دلایل تکنیکی و هم به دلایل فرهنگی – اجتماعی، در جمعهای خانوادگی یا دوستانه دنبال شدهاند که از آدمهایی با سنهای گوناگون یا سلیقههای متفاوت تشکیل شده. سریالهایی که توانستهاند گروه بزرگی از مخاطبان را با خود درگیر کنند، درست مانند خود زندگی، بازتاب ـ هر چند طبیعتاً نه وفادارانه اما هماهنگ – گونهگونی اجتماعی و فرهنگی جامعهای بودهاند که مخاطبشان در نظر گرفته میشده است. آدمهای گوناگون گوشههایی از خود و زندگی خود را در آنها پیدا میکردهاند و با آنها وارد گفتوگویی انتقادی یا تأییدگرانه میشدهاند. این تنوع و چندگانگی به معنای نفی جهتدهیهای ایدئولوژیک و هژمونیک نیست. بیتردید هر رسانهای میکوشد ملاحظات ایدئولوژیک و ترجیحات فرهنگی خود را در تاروپود محصولات فرهنگی جاگذاری کند و به خورد مخاطب بدهد اما این جاگذاری میتواند هنرمندانه و ظریفانه باشد یا میتواند چنان آشکار و بیپرده باشد که نتواند جز آنهایی که محتویات آن ملاحظات را به تمامی تأیید میکنند، کس دیگری را با خود همراه کند. از سوی دیگر، چه بپذیریم یا نه، سریالها معمولاً بخشی از صنعت فرهنگ در دوران معاصرند و روغنی که موجب میشود چرخهای این صنعت بهدرستی بچرخند، سرگرمکنندگی است. شاید در نگاه نخست، سرگرمکنندگی با طنز و شادیسازی یا ایجاد حواسپرتی یا این چیزها یکی گرفته شود اما چنین نیست و تصویر یک نبرد خونبار و تراژیک قرون وسطایی به همان اندازه تصویر فضای خندهدار گپوگفتهای دو زوج همسایه میتواند سرگرمکننده باشد.
حذف و پاکسازی یک سریال از گوناگونی «زندگیها» و «تصاویر» به مچالهشدن روح آن سریال و بیمایه شدنش میانجامد، درست همان چیزی که در تلویزیون نیمه دوم دهه هشتاد شمسی روی داد و پس از آن، شبکه خانگی امکانی برای تحقق آن فراهم کرد.
آن رویکرد فرهنگیای که سریالهای تلویزیونی را به بیمایگی و بیچیزی دچار کرد، هنوز نتوانسته است تمامیت شبکههای خانگی را از آن خود کند و این را هم به همان بیمایگی دچار کند اما در خود شبکه خانگی، در رقابتی بیهوده ولی فهمپذیر با سریالهای شبکههای ماهوارهای، رویکردی فرهنگی شکل گرفته است که به همان اندازه آن اولی دارد سریالهای شبکه خانگی را به بیمایگی و بیچیزی دچار میکند. این رویکرد دومی، با نگرش کالایی و پولیاش به جهان، دقیقاً فضای شبکه خانگی را به همان بیمایگیای دچار میکند که آن رویکرد اولی، با نگرش یکسویه نگرایانه ایدئولوژیکاش، فضای تلویزیون را به نابودی کشاند.
در آخر
در امروز ما، در فضایی که در آن، محصولات فرهنگیای بهنام سریال تولید میشوند، سه پهنه وجود دارد: تلویزیون (صداوسیما)، شبکه خانگی و شبکههای ماهوارهای. در کنار رویکردهای پویاتر و چندجانبهنگرتر به فرهنگ و جامعه که در حاشیه این سه پهنه فعالیت میکنند، دو رویکرد غالب در هر سه این پهنهها وجود دارد که در تعارضی ظاهری قرار دارند: یکی رویکردی فرهنگی – مذهبی که تلویزیون را دربرگرفته و میکوشد شبکه خانگی را هم به ضمیمه خود بدل کند و دیگری رویکرد فرهنگی – اقتصادی که از پیش در محصولات سریالی ماهوارهای وجود داشت و شبکه خانگی، از زمانی به بعد، کوشید مقلدانه راه آن را پیش بگیرد و جدیداً تلویزیون هم دارد به این راه میرود. هر دوی این رویکردها به محصولاتی ایدئولوژیک و کممایه بها میدهند، یکی در راستای فهم یکسویه نگرایانه به مذهب و دیگری در چارچوب فهمی بازاری و سخیف از زندگی اجتماعی. چارهای نیست؛ هر دو این رویکردها از منابع پولی و قدرت سرشاری برخوردارند اما تلاش برای پروبال دادن به آن رویکردهای در حاشیه پویاتر و چندجانبهنگرتر است که میتواند حیات فرهنگی و اجتماعی را ارتقا بخشد و در کنار آن، حتی، ملاحظات ایدئولوژیک و ترجیحات هژمونیک را برآورده کند.
[۱] در این روند، عامدانه، برنامههای سریالی و سریالهای طنز مثل «ساعت خوش» و سریالهای خارجی اثرگذار آن دوران مثل «اوشین» را کنار گذاشتهام؛ وگرنه سریالی مانند «شبهای برره» آنچنان محبوب و اثرگذار بود که امروزه شاید کسی نتواند بپذیرد که از تلویزیون و صداوسیما پخش شده است.
تاریخ سقوط
در نیمه دوم دهه هشتاد شمسی بود که تلویزیون (صداوسیما) قدرت هژمونیکاش را در عرصه سریالسازی غیر مذهبی از دست داد و تا نیمه اول دهه نود شمسی همان تهمانده اعتبارش در سریالهای مذهبی را نیز خرج کرد؛ سریالهایی که بخش بزرگی از مردم را پای سفرههای افطار در ماه رمضان به دیدن سریالهایش مینشاند. شبکه خانگی، البته در کنار شبکههای ماهوارهای جایگزین صداوسیما شده بود. صداوسیما (تلویزیون) نه تنها اعتبارش را از دست داد بلکه تأثیر هژمونیکاش را هم وانهاد. سریالهای تلویزیونی که در روزگاری، هنگام پخششان، خیابانهای شهر را خلوت میکردند اکنون تنها به صدای پسزمینه مهمانیها و لالایی پیرترین اعضای خانواده تبدیل شده بودند.
درست یک سال پس از دگرگونیهای سال ۸۸ شمسی بود که یکی از موفقترین سریالها در شبکه خانگی به نمایش درآمد: سریال «قهوه تلخ» و کموبیش میشود گفت تنها سریالی که پس از آن توانست چنین موفقیتی را تکرار کند، سریال «شهرزاد» بود. نمایش «قهوه تلخ» در شبکه خانگی نقطه آغاز دورانی در سریالسازی ایرانی است که از آن میتوان به دوران «پساصداوسیما» نام برد؛ چرا که تا پیش از آن همه سریالهای «بهیادماندنی» و «اثرگذار» و حتی «جریانساز» در تلویزیون ساخته شده بود. شاید کسی این روند را صرفاً به شکستهشدن انحصار صداوسیما و برآمدن پلتفرمها و رسانههای تازه ربط دهد که در جای خود درست است اما چیزی عمیقتر، هم در خود تلویزیون و هم در خود جامعه، روی داد که باید لحاظ شود وگرنه به سمت درکی ابزارگرایانه از این تحول اساسی خواهیم رفت.
زمینهها و دلایل سقوط
حالا که نگاهی گذرا به آن گذشته میاندازیم، میبینیم که سریالهای تلویزیونی نقش هژمونیک نیرومندی داشتهاند و اعتبار و مشروعیتی فراهم میکردهاند که میتوانسته به دیگر بخشهای رسانهای مانند صداوسیما هم بسط یابد چنان که بواقع هم بسط یافته بود. اما چه اتفاقی افتاد که سریالسازی تلویزیونی سرنوشتی پیدا کرد که میدانیم؟ چندین روند را میتوان شناسایی کرد و بر علتهایی چند دست گذاشت.
تا پیش از دهه هشتاد شمسی تلویزیون در کنار مخاطب پیش میآمد و میشد گفت درکی کموبیش درست از خواست و نیازهای مخاطب داشت. هر چند نه به صورتی آشکار و حریصانه اما مستمر در کنار ملاحظات هژمونیک و ایدئولوژیک خودش اجازه میداد که وجوه دیگر (سرگرمکننده و تفکربرانگیز یا حتی انتقادی) تحقق یابند. اما در دهه هشتاد آرامآرام برگشتی سختگیرانه به تأکید یکسویه بر ملاحظات هژمونیک و ایدئولوژیک شکل گرفت و این برگشت، پس از سال ۱۳۸۸، به سانسور آشکار و ستیزه عامدانه با هر شکلی از دگرآیینی در برنامهها و بویژه سریالهای تلویزیونی تبدیل شد. مخاطب دلزده از تحجر تلویزیونی به شبکه خانگی و شبکه ماهوارهای پناه برد. این اتفاق، اتفاقی یکتا نبود. این اتفاق برآمده از همان رویکرد فرهنگیای بود که با آتشروشنکردنهای خانوادگی در چهارشنبه سوری در دهه هفتاد شمسی، خواسته یا ناخواسته، آن را به جنگهای خانمانبرانداز ترقهای و یکسره خالی از هر محتوای زایای اجتماعی تبدیل کرد. این رویکرد در سیاستگذاری فرهنگی بالادستی مشخصاً در تلویزیون دهه هشتاد هم فعال شد و آن را از فضایی برای اثرگذاری آرام هژمونیک و ایدئولوژیک به سویههای دیگری از این ماجرا رهنمون شد.
در اینجا بود که سریالسازی تلویزیونی همه نیروی خلاقهاش و همه دارایی فرهنگیاش را ویران کرد و از سریال درخشان «شب دهم» به سریال زیر ضعیف «او یک فرشته بود» و سپس به سریال موهن «احضار» رسید. تأسفآور است اما تمامیتخواهی ایدئولوژیک عملاً سرنوشتی بهتر از این پیدا نمیکند. سریالهای تلویزیونی، هم به دلایل تکنیکی و هم به دلایل فرهنگی – اجتماعی، در جمعهای خانوادگی یا دوستانه دنبال شدهاند که از آدمهایی با سنهای گوناگون یا سلیقههای متفاوت تشکیل شده. سریالهایی که توانستهاند گروه بزرگی از مخاطبان را با خود درگیر کنند، درست مانند خود زندگی، بازتاب ـ هر چند طبیعتاً نه وفادارانه اما هماهنگ – گونهگونی اجتماعی و فرهنگی جامعهای بودهاند که مخاطبشان در نظر گرفته میشده است. آدمهای گوناگون گوشههایی از خود و زندگی خود را در آنها پیدا میکردهاند و با آنها وارد گفتوگویی انتقادی یا تأییدگرانه میشدهاند. این تنوع و چندگانگی به معنای نفی جهتدهیهای ایدئولوژیک و هژمونیک نیست. بیتردید هر رسانهای میکوشد ملاحظات ایدئولوژیک و ترجیحات فرهنگی خود را در تاروپود محصولات فرهنگی جاگذاری کند و به خورد مخاطب بدهد اما این جاگذاری میتواند هنرمندانه و ظریفانه باشد یا میتواند چنان آشکار و بیپرده باشد که نتواند جز آنهایی که محتویات آن ملاحظات را به تمامی تأیید میکنند، کس دیگری را با خود همراه کند. از سوی دیگر، چه بپذیریم یا نه، سریالها معمولاً بخشی از صنعت فرهنگ در دوران معاصرند و روغنی که موجب میشود چرخهای این صنعت بهدرستی بچرخند، سرگرمکنندگی است. شاید در نگاه نخست، سرگرمکنندگی با طنز و شادیسازی یا ایجاد حواسپرتی یا این چیزها یکی گرفته شود اما چنین نیست و تصویر یک نبرد خونبار و تراژیک قرون وسطایی به همان اندازه تصویر فضای خندهدار گپوگفتهای دو زوج همسایه میتواند سرگرمکننده باشد.
حذف و پاکسازی یک سریال از گوناگونی «زندگیها» و «تصاویر» به مچالهشدن روح آن سریال و بیمایه شدنش میانجامد، درست همان چیزی که در تلویزیون نیمه دوم دهه هشتاد شمسی روی داد و پس از آن، شبکه خانگی امکانی برای تحقق آن فراهم کرد.
آن رویکرد فرهنگیای که سریالهای تلویزیونی را به بیمایگی و بیچیزی دچار کرد، هنوز نتوانسته است تمامیت شبکههای خانگی را از آن خود کند و این را هم به همان بیمایگی دچار کند اما در خود شبکه خانگی، در رقابتی بیهوده ولی فهمپذیر با سریالهای شبکههای ماهوارهای، رویکردی فرهنگی شکل گرفته است که به همان اندازه آن اولی دارد سریالهای شبکه خانگی را به بیمایگی و بیچیزی دچار میکند. این رویکرد دومی، با نگرش کالایی و پولیاش به جهان، دقیقاً فضای شبکه خانگی را به همان بیمایگیای دچار میکند که آن رویکرد اولی، با نگرش یکسویه نگرایانه ایدئولوژیکاش، فضای تلویزیون را به نابودی کشاند.
در آخر
در امروز ما، در فضایی که در آن، محصولات فرهنگیای بهنام سریال تولید میشوند، سه پهنه وجود دارد: تلویزیون (صداوسیما)، شبکه خانگی و شبکههای ماهوارهای. در کنار رویکردهای پویاتر و چندجانبهنگرتر به فرهنگ و جامعه که در حاشیه این سه پهنه فعالیت میکنند، دو رویکرد غالب در هر سه این پهنهها وجود دارد که در تعارضی ظاهری قرار دارند: یکی رویکردی فرهنگی – مذهبی که تلویزیون را دربرگرفته و میکوشد شبکه خانگی را هم به ضمیمه خود بدل کند و دیگری رویکرد فرهنگی – اقتصادی که از پیش در محصولات سریالی ماهوارهای وجود داشت و شبکه خانگی، از زمانی به بعد، کوشید مقلدانه راه آن را پیش بگیرد و جدیداً تلویزیون هم دارد به این راه میرود. هر دوی این رویکردها به محصولاتی ایدئولوژیک و کممایه بها میدهند، یکی در راستای فهم یکسویه نگرایانه به مذهب و دیگری در چارچوب فهمی بازاری و سخیف از زندگی اجتماعی. چارهای نیست؛ هر دو این رویکردها از منابع پولی و قدرت سرشاری برخوردارند اما تلاش برای پروبال دادن به آن رویکردهای در حاشیه پویاتر و چندجانبهنگرتر است که میتواند حیات فرهنگی و اجتماعی را ارتقا بخشد و در کنار آن، حتی، ملاحظات ایدئولوژیک و ترجیحات هژمونیک را برآورده کند.
[۱] در این روند، عامدانه، برنامههای سریالی و سریالهای طنز مثل «ساعت خوش» و سریالهای خارجی اثرگذار آن دوران مثل «اوشین» را کنار گذاشتهام؛ وگرنه سریالی مانند «شبهای برره» آنچنان محبوب و اثرگذار بود که امروزه شاید کسی نتواند بپذیرد که از تلویزیون و صداوسیما پخش شده است.