آقای ستاری خیلی نوشت، خیلی ترجمه کرد، خیلی فکرهای نویی را طرح کرد اما آن قدر که باید دیده نشد، آن قدر که باید آثارش به فروش نرفت… با وجود اینها، همچنان نوشت و ترجمه کرد. دنیایش دنیای متفاوتی است. فراز و فرودهای زندگیاش کم نبوده. حتی رویای شبیه آقای ستاری شدن آسان نیست!
به گزارش ایسنا، روزنامه جام جم نوشت: «حالا چند روزی است که دیگر نام استاد جلال ستاری فقط روی کتابها و آن قطعهسنگ قطعه هنرمندان دیده میشود و دیگر نیست تا کتابی جدید به شیوه آن چند ده کتاب پیشینش بنویسد و ما را با دنیای اسطوره، تئاتر، تعزیه، قصههای هزار و یک شب و … آشنا کند. مردی که در زندگی بیش از هر کاری خواند، نوشت و اندیشید و در تمام این تلاشها از دنیایی متفاوت برای ما رمزگشایی کرد تا جهان را صرفا از دریچه خود تماشا نکنیم.
یک بار آشنایی گفت: «دوست داشتی شبیه استاد جلال ستاری بشوی؟» از خدایم بود و همین را هم گفتم. بیمعطلی ادامه داد: «به تمام ابعادش نگاه کن! آقای ستاری خیلی نوشت، خیلی ترجمه کرد، خیلی فکرهای نویی را طرح کرد اما آن قدر که باید دیده نشد، آن قدر که باید آثارش به فروش نرفت… با وجود اینها، همچنان نوشت و ترجمه کرد. دنیایش دنیای متفاوتی است. فراز و فرودهای زندگیاش کم نبوده. حتی رویای شبیه آقای ستاری شدن آسان نیست!» درست میگفت. اهمیت جلال ستاری بودن چیز کمی نیست؛ سالهای متوالی بدون خستگی نوشتن و ترجمه کردن و متفاوت اندیشیدن، یعنی جهانی بنشسته در گوشهای بودن.
کلاس و سفر و خواندن و …
دانهای باید باشد تا اگر شرایط مهیا شد، شکوفا شود و جلال ستاری این دانه را در خود داشت. از درس خواندنش در دارالفنون و شرکت در کنکور اعزام محلها به اروپا و قبول شدن در آن (گر چه خلاف تصور خودش بود) گرفته تا حضور در سوئیس و پای حرفها و درسهای ژان پیاژه، روانشناس مشهور نشستن. در همان روزگار ۱۳ساله بود که او هم درس خواند و هم فراوان سفر رفت و هم کار کرد و هم مستمع آزاد در کلاسهای زیادی شرکت کرد. تازه، ساز هم میزد. یکی از همان کلاسها، کلاسی بود که استادش مثلا وقتی درباره شوبرت صحبت میکرد، خودش همان موقع پشت پیانو مینشست و یک قطعه از موسیقیهای او را مینواخت و ستاری جوان گوشهایش را برای خوب شنیدن تربیت میکرد. دنیای او در این سالها بزرگ و بزرگتر شد.
نه به سیاست
از مردی که سال ۱۳۱۰ به دنیا آمده و تمام اتفاقهای اجتماعی و فرهنگی مهم ایران را دیده، انتظار میرود اهل سیاست باشد. دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ را متفاوت سپری کرده باشد. چه بسا طعم زندانهای سیاسی آن دوره را چشیده باشد مثل خیلی از اهالی فرهنگ. اما هیچ کدام از اینها درباره جلال ستاری صدق نمیکند. اول این که چون او از سال ۱۳۲۹ از ایران برای درسخواندن رفت، در دل اتفاقات روز جامعه نبود. طبق گفتهها و خاطراتش گرچه خبرها را از همان سوئیسی دنبال میکرد که هیچوقت علاقه قلبی به آن سرزمین و مردمانش پیدا نکرد، اما سیاسی نشد.
دلیل مهمترش این بود که دکتر ستاری برای فرهنگ اعتبار بیشتری قائل بود تا سیاست. جرقه این فکر زمانی در ذهنش زدهشد که در همان سوئیس طبق یک تجربه شخصی (که در مصاحبه با علی دهباشی در مجله بخارا بهطور کامل آمده) فهمید سیاست ناگهان و بیهوده میتواند آدمها را قهرمان کند و راه و رسم او چنین قهرمانبازیها و معرکهگیریها نیست و از همان روز تصمیم گرفت که همیشه از سیاست دور باشد. او در همان مصاحبه میگوید: «از زمان دارالفنون تا حالا که اینجا نشستهام هیچچیزی با اهمیتتر از فرهنگ ایران زمین برای من نبوده است و نیست. اگر ما یک وقت یک جایی حرفی برای گفتن داشته باشیم، آن مطمئنا علم و صنعت نیست. بلکه فرهنگ است.»
مرد امروز و دیروز
یکی از شیرینیهای خواندن آثار و حتی گفتوگوهای اندک استاد ستاری در این است که او از ادبیات امروز و حتی سریالهای روز تا اندازهای که به کار اسطورهشناسی میآید باخبر بود؛ از آنها حرف میزد، تحلیلشان میکرد و حتی نظرش را راجع به آیندهشان میگفت. مثلا در یکی از مصاحبههایش درباره رویکردهای اسطورهای در بازنمایی شهری در ادبیات ایران میگوید: «یکی از بهترین نمونهها کتابهای سمفونی مردگان و سال بلوا از عباس معروفی است. شهر اردبیل و شهرهای دیگر در این دو رمان، شهری به معنای موجودات و خیابانهای درون آن نیست، بلکه ساختاری اسطورهای دارد. همین طور میتوان به شهر شیراز در رمان سووشون اشاره کرد. تا اندازهای نیز میتوان به شهرهایی که محمود دولتآبادی در رمانهایش میآورد اشاره داشت….» اشاره کردنهای دقیق به این همه نامهای متعدد از ادبیات معاصر ایران در گفتوگوها و نوشتهها اهمیت زیادی دارد. زیرا هنوز برخی از آنان که در حوزههای تخصصی مشغول مطالعه هستند، کمتر به ادبیات معاصر اشاره میکنند.
او حتی در یکی دیگر از مصاحبههایش درباره اهمیت دستاوردهای نو در اموری کهن از جمله تعزیه و… اشاره میکند به این که سریال روز دهم یا فیلم ظهر عاشورا برایش مهم هستند.
جلال ستاری بر این باور بوده که ما باید اول ملی باشیم و بعد بینالمللی ولی انگار قصد کردهایم از جهانی شدن شروع کنیم و این کاری نشدنی است. چون ما باید اول خودمان باشیم. حافظ و خیام و مولوی هم اول خودشان بودند و بعد جهانی شدند.
چه بخوانیم؟
آنها که گرایش به اسطورهخوانی دارند، حتما با کتابهای تخصصی او در این زمینه آشنا هستند. اما اگر شما تازه اول راه هستید بهتر است به سراغ آثاری مثل «چشماندازهای اسطوره» نوشته میرچا الیاده بروید. آقای ستاری در همان پیشگفتار میگوید مخاطب اصلی این کتاب، عامه فرهیخته مردم است.
اگر از شیفتگان دنیای «هزار و یک شب» هستید و قصهها برایتان اهمیت زیادی دارند، یکراست بروید سراغ جهان هزار و یک شب و دو داستان هزار و یک شب. کتاب قدیمی افسون شهرزاد و گفتوگوی شهرزاد و شهریار را هم از دست ندهید. دانستن درباره زنی که به قول بعضیها زودتر از وقتش «فمینیست» بود و توانست شبهای پر از عشق و تنش ایجاد کند، هیجانانگیز است.
و اما اگر دلتان کتاب متفاوتی درباره زن و زنانگی میخواهد، اگر میخواهید از تمام حرفهای نهچندان معتبری که در این فضاهای مجازی یا حتی کتابهای سطحی درباره زن ایرانی خلاص شوید و یک بار اثری درست و درمان بخوانید، گزینهای بهتر از «سیمای زن در فرهنگ ایران» ندارید. از همان پیشگفتار مجبور میشوید هر چند دقیقه یکبار خواندن را قطع و به جایش فکر کنید. مثلا از همان جمله اول که ستاری مینویسد «زن همواره دو ساحت داشته: جمال و جلالِ عشق، زشتی و پلشتی مرگ.» یا آنجا که میگوید: «زن رمزِ طبیعت است… زنان هر سرزمین، شعر آن سرزمیناند… روح هر جامعه در زنان آن جامعه، چون گل میشکفد یا پژمرده میشود.»
اگر دوست دارید درباره تهران بدانید، آن هم از دید اسطورهای به سراغ کتاب اسطوره تهران بروید. آقای ستاری در آغاز این اثرش نکات جالبی درباره نگاه اسطورهای به شهرها داشته. طوری که بعد از خواندن این صفحات، دیگر نمیتوانید بیخیال، از خانه بیرون بروید و اهمیت شهر را در ذهنتان حذف کنید. بماند که با تحلیلی از اسطوره تهران هم در رمانهای قدیمی و هم در رمانهای جدید آشنا میشوید.
این فهرست «چه بخوانیم؟» را میتوانیم حداقل به اندازه یکی از صفحات همین روزنامه ادامه بدهیم. چون گفتنیها و سفارشکردنیها از مردی که بیش از ۱۰۰ عنوان کتاب مهم دارد، کم نیست؛ من و تو کم خواندیم و کم شناختیم.»
یک بار آشنایی گفت: «دوست داشتی شبیه استاد جلال ستاری بشوی؟» از خدایم بود و همین را هم گفتم. بیمعطلی ادامه داد: «به تمام ابعادش نگاه کن! آقای ستاری خیلی نوشت، خیلی ترجمه کرد، خیلی فکرهای نویی را طرح کرد اما آن قدر که باید دیده نشد، آن قدر که باید آثارش به فروش نرفت… با وجود اینها، همچنان نوشت و ترجمه کرد. دنیایش دنیای متفاوتی است. فراز و فرودهای زندگیاش کم نبوده. حتی رویای شبیه آقای ستاری شدن آسان نیست!» درست میگفت. اهمیت جلال ستاری بودن چیز کمی نیست؛ سالهای متوالی بدون خستگی نوشتن و ترجمه کردن و متفاوت اندیشیدن، یعنی جهانی بنشسته در گوشهای بودن.
کلاس و سفر و خواندن و …
دانهای باید باشد تا اگر شرایط مهیا شد، شکوفا شود و جلال ستاری این دانه را در خود داشت. از درس خواندنش در دارالفنون و شرکت در کنکور اعزام محلها به اروپا و قبول شدن در آن (گر چه خلاف تصور خودش بود) گرفته تا حضور در سوئیس و پای حرفها و درسهای ژان پیاژه، روانشناس مشهور نشستن. در همان روزگار ۱۳ساله بود که او هم درس خواند و هم فراوان سفر رفت و هم کار کرد و هم مستمع آزاد در کلاسهای زیادی شرکت کرد. تازه، ساز هم میزد. یکی از همان کلاسها، کلاسی بود که استادش مثلا وقتی درباره شوبرت صحبت میکرد، خودش همان موقع پشت پیانو مینشست و یک قطعه از موسیقیهای او را مینواخت و ستاری جوان گوشهایش را برای خوب شنیدن تربیت میکرد. دنیای او در این سالها بزرگ و بزرگتر شد.
نه به سیاست
از مردی که سال ۱۳۱۰ به دنیا آمده و تمام اتفاقهای اجتماعی و فرهنگی مهم ایران را دیده، انتظار میرود اهل سیاست باشد. دهههای ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ را متفاوت سپری کرده باشد. چه بسا طعم زندانهای سیاسی آن دوره را چشیده باشد مثل خیلی از اهالی فرهنگ. اما هیچ کدام از اینها درباره جلال ستاری صدق نمیکند. اول این که چون او از سال ۱۳۲۹ از ایران برای درسخواندن رفت، در دل اتفاقات روز جامعه نبود. طبق گفتهها و خاطراتش گرچه خبرها را از همان سوئیسی دنبال میکرد که هیچوقت علاقه قلبی به آن سرزمین و مردمانش پیدا نکرد، اما سیاسی نشد.
دلیل مهمترش این بود که دکتر ستاری برای فرهنگ اعتبار بیشتری قائل بود تا سیاست. جرقه این فکر زمانی در ذهنش زدهشد که در همان سوئیس طبق یک تجربه شخصی (که در مصاحبه با علی دهباشی در مجله بخارا بهطور کامل آمده) فهمید سیاست ناگهان و بیهوده میتواند آدمها را قهرمان کند و راه و رسم او چنین قهرمانبازیها و معرکهگیریها نیست و از همان روز تصمیم گرفت که همیشه از سیاست دور باشد. او در همان مصاحبه میگوید: «از زمان دارالفنون تا حالا که اینجا نشستهام هیچچیزی با اهمیتتر از فرهنگ ایران زمین برای من نبوده است و نیست. اگر ما یک وقت یک جایی حرفی برای گفتن داشته باشیم، آن مطمئنا علم و صنعت نیست. بلکه فرهنگ است.»
مرد امروز و دیروز
یکی از شیرینیهای خواندن آثار و حتی گفتوگوهای اندک استاد ستاری در این است که او از ادبیات امروز و حتی سریالهای روز تا اندازهای که به کار اسطورهشناسی میآید باخبر بود؛ از آنها حرف میزد، تحلیلشان میکرد و حتی نظرش را راجع به آیندهشان میگفت. مثلا در یکی از مصاحبههایش درباره رویکردهای اسطورهای در بازنمایی شهری در ادبیات ایران میگوید: «یکی از بهترین نمونهها کتابهای سمفونی مردگان و سال بلوا از عباس معروفی است. شهر اردبیل و شهرهای دیگر در این دو رمان، شهری به معنای موجودات و خیابانهای درون آن نیست، بلکه ساختاری اسطورهای دارد. همین طور میتوان به شهر شیراز در رمان سووشون اشاره کرد. تا اندازهای نیز میتوان به شهرهایی که محمود دولتآبادی در رمانهایش میآورد اشاره داشت….» اشاره کردنهای دقیق به این همه نامهای متعدد از ادبیات معاصر ایران در گفتوگوها و نوشتهها اهمیت زیادی دارد. زیرا هنوز برخی از آنان که در حوزههای تخصصی مشغول مطالعه هستند، کمتر به ادبیات معاصر اشاره میکنند.
او حتی در یکی دیگر از مصاحبههایش درباره اهمیت دستاوردهای نو در اموری کهن از جمله تعزیه و… اشاره میکند به این که سریال روز دهم یا فیلم ظهر عاشورا برایش مهم هستند.
جلال ستاری بر این باور بوده که ما باید اول ملی باشیم و بعد بینالمللی ولی انگار قصد کردهایم از جهانی شدن شروع کنیم و این کاری نشدنی است. چون ما باید اول خودمان باشیم. حافظ و خیام و مولوی هم اول خودشان بودند و بعد جهانی شدند.
چه بخوانیم؟
آنها که گرایش به اسطورهخوانی دارند، حتما با کتابهای تخصصی او در این زمینه آشنا هستند. اما اگر شما تازه اول راه هستید بهتر است به سراغ آثاری مثل «چشماندازهای اسطوره» نوشته میرچا الیاده بروید. آقای ستاری در همان پیشگفتار میگوید مخاطب اصلی این کتاب، عامه فرهیخته مردم است.
اگر از شیفتگان دنیای «هزار و یک شب» هستید و قصهها برایتان اهمیت زیادی دارند، یکراست بروید سراغ جهان هزار و یک شب و دو داستان هزار و یک شب. کتاب قدیمی افسون شهرزاد و گفتوگوی شهرزاد و شهریار را هم از دست ندهید. دانستن درباره زنی که به قول بعضیها زودتر از وقتش «فمینیست» بود و توانست شبهای پر از عشق و تنش ایجاد کند، هیجانانگیز است.
و اما اگر دلتان کتاب متفاوتی درباره زن و زنانگی میخواهد، اگر میخواهید از تمام حرفهای نهچندان معتبری که در این فضاهای مجازی یا حتی کتابهای سطحی درباره زن ایرانی خلاص شوید و یک بار اثری درست و درمان بخوانید، گزینهای بهتر از «سیمای زن در فرهنگ ایران» ندارید. از همان پیشگفتار مجبور میشوید هر چند دقیقه یکبار خواندن را قطع و به جایش فکر کنید. مثلا از همان جمله اول که ستاری مینویسد «زن همواره دو ساحت داشته: جمال و جلالِ عشق، زشتی و پلشتی مرگ.» یا آنجا که میگوید: «زن رمزِ طبیعت است… زنان هر سرزمین، شعر آن سرزمیناند… روح هر جامعه در زنان آن جامعه، چون گل میشکفد یا پژمرده میشود.»
اگر دوست دارید درباره تهران بدانید، آن هم از دید اسطورهای به سراغ کتاب اسطوره تهران بروید. آقای ستاری در آغاز این اثرش نکات جالبی درباره نگاه اسطورهای به شهرها داشته. طوری که بعد از خواندن این صفحات، دیگر نمیتوانید بیخیال، از خانه بیرون بروید و اهمیت شهر را در ذهنتان حذف کنید. بماند که با تحلیلی از اسطوره تهران هم در رمانهای قدیمی و هم در رمانهای جدید آشنا میشوید.
این فهرست «چه بخوانیم؟» را میتوانیم حداقل به اندازه یکی از صفحات همین روزنامه ادامه بدهیم. چون گفتنیها و سفارشکردنیها از مردی که بیش از ۱۰۰ عنوان کتاب مهم دارد، کم نیست؛ من و تو کم خواندیم و کم شناختیم.»