خانم مدیر! چرا حرف وزیر را زمین میاندازید؟
اشکال کار نه در سطوح مدیریتی وزارتخانه و منطقه است که انصافاً از رییس تا کارشناس دقیق و با حوصله گوش دادند. مدرسههای آزمونزده دست از ترساندن با امتحان برنمیدارند.
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «در تمام این بیست و چند سال که در رسانههای مختلف قلم میزنم و به موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی میپردازم، کوشیدهام از نگاه منافع ملی و کلان نگاه کنم و اگر به تجربه شخصی اشاره میکنم در مقام استناد و ملموسسازی باشد نه دغدغه یا خدای ناخواسته انتقام شخصی یا سوء استفاده از این تریبون.
به دوستان روزنامهنگار همکار نیز همواره نیز توصیه میکنم «شخصی» نباشد و اگر منفعت عام در میان بود بنویسند؛ چرا که ممکن است از اتفاقی رنجیده باشند ولی در کل به مصلحت بوده باشد. مثل وقتی که افسر راهور شما را به خاطر تخلف رانندگی جریمه میکند. از این رو هیچگاه درباره سهمیه طرح ترافیک ننوشتهام. چه در اغلب سالها که دریافت کردهام و چه یک نوبت که به من تعلق نگرفت و در واقع از قلم افتاده بود. قرار است دیدهبانی کنیم نه آنکه حدیث نفس بنویسیم و خدای ناخواسته عقدهگشایی کنیم.
حکایت این نوشته هم مستثنا نیست و ناگزیرم تجربه مواجهه خودم را به خاطر مصلحت بزرگتری نقل کنم نه آنکه مشکل شخصی در میان باشد.
وقتی دست دختر دبیرستانیام یک کتاب کمکآموزشی را که در مدرسه خریده بود دیدم، پرسیدم حداقل چرا از برندهای مشهور تهیه نکردید، پاسخ داد: این کتاب را خانم معلم نوشته که در واقع کتاب نیست و نمونه سوالات امتحانی است.
شگفتزده شدم و موضوع را با خانم مدیر در میان گذاشتیم و گفتیم: کار معلم تدریس و انتقال مفهوم است نه ارایه نمونه سوالات آن هم به این شکل که در کتابهای دیگر هم آمده است. در ضمن یادآور شدیم وقتی آقای وزیر به جنگ مافیای کمکآموزشی رفته، آیا درست است که معلم در کلاس درس کتاب کمک آموزشی سوالات امتحانی ولو نوشته خودش را بفروشد حتی ارایه کند و از چارچوب کتاب درسی خارج شود؟ اگر جزوه بود بحثی نبود. پاسخ خانم مدیر این بود: اجباری که نبوده اگر ناراضی هستید پول را پس بدهیم!
انگار دغدغۀ ما مبلغی به اندازۀ قیمت یک ساندویچ است! یا انگار نه انگار ابتدای سال یک کتاب به اندازۀ یک دایرةالمعارف از کمکآموزشیها را بچهها خریدهاند. حال آنکه بحث بر سر این است که حرف وزیر و دستور رییس منطقه را زمین انداخته بودند.
دیگری کلاس تقویتی میگذارد و بهای هر جلسه معادل یک ساعت کلاس خصوصی تمام میشود. میگوییم آیا بهتر نیست از معلم دیگر استفاده کنید و چرا معلم همینها را سر کلاس نمیگوید تا این شائبه ایجاد نشود که به خاطر پول است؟ یا در مقاطعی که سؤالات پایان سال از منطقه نمیآید این شائبه درگیرد که دانشآموز حاضر در کلاس فوق برنامۀ پولی از سؤالات – حالا نه عیناً که در کلیت – آگاه می شود.
پاسخی ندارند اما می گویند «تعهد» بدهید که اگر شرکت نکرد و «افتاد» ما مسئول نیستیم. باز احساس میکنم این لحن نیز با روح «سند تحول» و توصیههای وزیر نمیخواند. احساس می کنم وقت آن است که موضوع را به رییس منطقه منتقل کنم و این دیگر چغلی به حساب نمی آید. وقتی رییس پیگیر منطقه تذکر میدهد به خانم مدیر برمیخورد و دانش آموز را توبیخ میکند که چرا بد منتقل کرده ای؟ در حالی که انتقالی در کار نبوده اصلاً. تماس گرفته اید. تهدید کرده اید که یا شرکت کنید یا تعهد بدهید! تعهد چی بدهیم؟ مگر مواد مخدر توزیع کرده ایم خانم مدیر؟! تعهد بدهیم که چون در کلاس فوق برنامه پولی شرکت نمی کنم پیشاپیش می پذیرم که ممکن است نمره نیاورم؟!
شما احساس می کنی یا به خاطر شیوۀ تدریس یا همهمه کلاس یا تعداد دانش آموزان درس خوب منتقل نمی شود و تصمیم می گیری از معلم خصوصی هم استفاده کنی. حالا خانم مدیر مقرر فرموده به جای آن باید در کلاس خارج از روزهای کاری هم شرکت کنی و اگر نیایی مسئولیت آن را بپذیری!
اشتباه نشود! بحث فرزند من در میان نیست. این است که آیا مدیر و ناظم حق دارند دختر نوجوان را به خاطر این تأکید والدین بر تدریس در ساعات مقرر و انتقال موضوع به مقامات بالاتر مؤاخذه کنند و به گریه بیندازند که چرا اولیای شما با ارایه کتاب کمک آموزشی یا اکتفا نکردن معلم به کتاب درسی مخالفاند و می گویند چرا حرف وزیر را زمین میاندازند؟
آیا مراجعه به مقام بالاتر خانم مدیر (رییس منطقه) جُرم است که این گونه برمیآشوبند؟
آیا تذکر غیر قانونی بودن به کارگیری یک خانم معلم بازنشسته به صرف اینکه عضو هیات اُمناست خانم مدیر را باید چنان به خشم و غیظ بیاورد که واکنش نشان دهد؟
به خانم مدیر میگویم وقتی در سخنان آقای وزیر تاکید بر بهرهگیری از نظامهای آموزشی مدرن است و فنلاند را مثال میزنم در پاسخ میگوید خود تابستان را در فنلاند سپری کرده است و با آن نظام آموزشی آشناست و خوشحال میشوم که یک چهره فرهنگی از نزدیک چنین مواجههای داشته است. اما ادامه میدهد: فنلاندیها به دنبال برتری نیستند و یک جامعه عادیاند اما ما کشوری هستیم که میخواهیم در منطقه برتر باشیم و به دانش آموزان نخبه نیاز داریم.
پاسخ میدهم: مگر اینجا مدرسه استعدادهای درخشان است یا آیا این بچههای سرگردان و پریشان در جامعه تربیت شدگان همین نظام آموزشی نیستند؟
نیاز به پی گیری بیشتر نیست. از اشکها و بغض دخترم درمییابم که اشکال کجاست. نه در کتابهای درسی است که اتفاقاً خوب و درست تالیف شدهاند.
نه در سطوح مدیریتی وزارتخانه و منطقه است که انصافاً از رییس تا مسئول مقطع و کارشناس دقیق و با حوصله گوش دادند و چون رسیدگی و احتمالاً توبیخ کرده اند، واکنش نشان داده اند. نه حتی در بودجه است. چون اولیا به هر حال و به طرق گوناگون کمک میکنند. در تفکرهای بسته یا منفعت جویی است که به سند تحول یا توصیه وزیر ریشخند میزنند. در مافیای کمک آموزشی است که همه را اسیر امتحان و نمونه سوال کرده است و کاش تدریس از امتحان جدا بود تا معلم فقط درس میداد و تهدید نمیکرد و دیگرانی آزمون میگرفتند و نظر معلم را نیز البته در جای خود دخالت میدادند حال آنکه برخی معلمان تصور می کنند کار اصلی آنان ترساندن از امتحان و نمونه سؤال دادن است و یکی نیست بگوید برادر من! خواهر من! تو درس ات را بده. هر کس به فراخوری که آموخته در امتحان پاسخ می دهد. چرا هر روزِ این بچه ها را پر از کابوس امتحان می کنی؟!
وقتی وزیر میگوید کتاب کمک آموزشی ممنوع یعنی ممنوع و باید رعایت کنند نه آنکه توجیه یا توصیه کنند. یا وقتی معلم زبان انگلیسی از عهده آموزش به دانش آموزانی که به «کانون» یا «سفیر» نمیروند برنمیآید چارۀ کار این نیست که به دنبال این باشد ثابت کند کانون رفتهها و سفیریها هم الزاماً نمره خوب نمیگیرند.
مدرسه باید روح زندگی را در فرزندان ما بدمد. نمیشود که تاوان ضعف معلم در انتقال مفاهیم را ولو به خاطر مشکلات معیشتی در جامعه اولیا بپردازند.
باور کنید این احساس که بچهها گروگانهایی در دست مدرسهاند زیبنده نیست تا پدری بیرون مدرسه بگوید: دست ما زیر ساطور اینهاست!
بگذارید بچهها دوستتان داشته باشند. چرا کاری میکنید که سال به سال از شمار گلهایی که روز معلم اهدا میکنند کمتر میشود؟ بچه دبستانی با شور و شوق هدیه میدهد و بچه دبیرستانی انگیزه چندانی ندارد.
این حکم البته کلی نیست اما نمیتوان کشتن روح فرزندانمان را نظاره کنیم و دم برنیاوریم. نمیتوانیم درباره اقصینقاط دنیا بنویسیم و درباره مدرسهای که به جان و روحمان خراش میاندازد ننویسیم.
بامزهتر اینکه مشاور مدرسه بگوید «اگر ناراضی هستید چرا به مدرسه غیر انتفاعی منتقل نمیکنید» و من پاسخ میدهم: «ملک این مدرسه را یک شهروند یهودی وقف کرده و چون کاربری آن آموزشی بوده و شمار کلیمیان کم شده به صورت عمومی در اختیار آموزش و پرورش قرار گرفته است. هرگاه پدر شما وقف کرد و حقوقتان را نیز دولت نپرداخت، بردیگران منت بگذارید!»
طُرفه اینکه خانم مدیر دوست دارد دیگران همه مطیع یا ستایش گر یا تأیید کننده باشند و نوبت به خودشان که می رسد از تذکر رییس و مقام بالادست برمی آشوبند و می پرسد: چرا اعتراض می کنید و من پاسخ می دهم: چون انسان ایم نه گوسفند! بچه ها را شکوفا کنید تا عقاب شوند نه آنکه دنبال گوسفندسازی باشید.
این حکایت، شخصی نیست. شرح زمین انداختن حرف مقامات بالا دست و جدی نگرفتن روح سند تحول است. جست و جوی پاسخ برای این پرسش است که چرا سند تحول اجرا نمیشود؟ مگر وزیر آموزش و پرورش نگفته بود مدارس نباید آزمون محور باشند؟ آیا به این دلیل است که خانم مدیر خود را مرئوس رییس منطقه نمیداند و از جلد ریاست بیرون نمی آید و از اینکه به یک اداره دولتی مراجعه کنیم ناخرسند است.
میخواستم بنویسم چون اینجا ایران است. اما نمینویسم. چون در همین ایران، وزیر و رییس منطقه این گونه نیستند. چون ایران ماست و در همین ایران، روزگاری بچهها را فلک میکردند و مداد لای انگشت میگذاشتند و شکنجههای بدتر را نیز پشت سرگذاشتهایم و این را نیز باید اصلاح کرد و آن قدر میگوییم و مینویسیم تا اصلاح شود بعونالله تعالی ….
انتهای پیام