فیلم

روایت شهره پیرانی از شباهت ترور شهید صیادخدایی با همسرش

تکرار «هناس» در کوچه‌های شهر/ روایت شهره پیرانی از شباهت ترور شهید صیادخدایی با همسرش

همسر شهید رضایی‌نژاد در آستانه اکران فیلم «هناس» در پی ترور شهید صیاد خدایی که به شکل مشابهی با ترور همسر خود انجام شده است، دل‌نوشته‌ای را منتشر کرد.

 فیلم سینمایی «هناس» از اواسط خرداد ماه در سینماها روی پرده می‌رود. فیلمی به کارگردانی حسین دارابی و تهیه‌کنندگی محمدرضا شفاه که از فیلم‌های پربحث حاضر در چهلمین جشنواره فیلم فجر بود زیرا برای نخستین بار روایتی از ترور شهدای هسته‌ای که در سال‌های ۸۰ تا ۹۰ به نحوهای مختلف به شهادت رسیده بودند را بازگو می‌کرد.

فیلمنامه «هناس» توسط احسان ثقفی به نگارش درآمده و از زاویه دید شهره پیرانی همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد به تشویش‌ها و تلاش‌های او برای حفاظت خانواده‌اش می‌پردازد. تشویشی که در ۱ مرداد سال ۱۳۹۰ به حقیقت پیوست و داریوش رضایی در مقابل منزل و جلوی چشمان همسر و فرزندش به ضرب گلوله‌های متعدد به شهادت رسید. روایتی هولناک که پس از مدت‌ها زخم آن سرباز کرد و با شهادت حسن صیادخانی در مقابل منزلش و با شباهت زیاد به نحوه‌ی شهادت داریوش رضایی‌نژاد در ۱ خرداد ۱۴۰۰، هناسی دیگر را رقم زد.

این تلاقی زمان اکران «هناس» و شباهت نحوه شهادت حسن صیادخانی و شهید داریوش رضایی نژاد باعث شد که شهره پیرانی (همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد) پیرامون این ماجرای هولناک و حس و حالش نسبت به شنیدن این خبر دلنوشته‌ای را به نگارش درآورد که در ادامه می‌خوانید:

«خیلی خسته‌ام. روز پرکاری را گذرانده‌ام. چشمانم را می‌بندم نمی‌خواهم بخوابم ولی باید احیاء کنم خودم را شب باید بخوانم. چشمم گرم شده نشده از جایم می‌پرم. ناخودآگاه سمت گوشی می‌روم. چند پیامک آمده:

یکی از… در خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفر موتورسوار با شلیک ۵ گلوله ترور و به شهادت رسید…

برق از سرم می‌پرد. اینترنت گوشی را وصل می‌کنم پیام‌ها زیادتر شده. عکس‌ها را می‌بینم، گلوله‌ای که به بازوی چپ اصابت کرده، خونی که از سر جاری است، سمتی که شهید افتاده، حالت دست قطرات خونی که به رد تبدیل شده… خبرها را می‌خوانم، دم در منزلش شهید شده، ساعت ترور را هم نوشته‌اند حوالی ساعت ۱۶، ضارب پیاده بوده و همدستش راکب موتور و منتظرش… هرچه جلوتر می‌روم حجم شباهت‌ها برایم دیگر قابل باور نیست. اشک از چشمانم سرازیر شده ناخودآگاه آرمیتا وارد اتاق می‌شود. صورت خیسم را که می‌بیند، می‌پرسد مامان چیزی شده؟ می‌گویم یکی را ترور کرده‌اند درست مثل بابا، می‌گوید: آخ…

می‌پرسد خانواده‌اش همراهش بوده‌اند؟

می‌گویم نه…

می‌گوید باز جای شکرش باقی است، خدا کند اندازه ما اذیت نشوند…

برای اولین بار بعد از ده سال تمام ترس‌های آن لحظه و روزهای بعدش برایم تداعی می‌شود. قرار است شب بیرون برویم… از پارکینگ می‌ترسم، از ماشین می‌ترسم، از خیابان می‌ترسم، از آدم‌های منتظر دم در پارکینگ‌ها می‌ترسم، اصلا از صدای موتوری که دور می‌شود وحشت می‌کنم… عکس همسر شهید را می‌بینم پر از درد ایستاده بالای سر شهیدش و دارد نجیبانه گریه می‌کند… به بار تنهایی که از این به بعد باید به دوش بکشد فکر می‌کنم. خدا کند فقط همین یک بار را قرار باشد بکشد… به آقای… پیام می‌دهم می‌گویم من باید این خانم را ببینم…

گوشی‌ام پر شده از پیام‌های دوستانی که ما برایشان تداعی شده‌ایم…

با همه وحشتی که در وجودم بیدار شده، رانندگی می‌کنم، به خانه که برمی‌گردیم از آرمیتا می‌پرسم امروز چندم بود؟ می‌گوید یک خرداد… آه از یک مرداد تا یک خرداد راه طولانی را طی نکرده‌ایم انگار…

تکرار می‌شوید انگار، شما مردانی که مصادیق این آیه سوره احزاب هستید:

مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضیٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا﴿۲۳﴾

در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»

منبع: ايلنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *