اخبار 11

زخمِ کهنه خنیاگران

زخمِ کهنه خنیاگران

ایسنا/خراسان رضوی گنجینه‌های فولکلور که صدای ساز و آوازشان فریاد پیشینه تاریخی ماست ولی سخاوت و تواضع‌شان در سکوت و بی‌هیاهو بودنشان معنا می‌شود؛ البته این سکوت نشانه رضایت نیست؛ این سکوت راوی زخم کهنه خنیاگران است.

چند وقت پیش خبر درگذشت فرزندِ حسن سمندری (پسر استاد غلامحسین سمندری) را که دوتارنواز و خواننده مقامی است، شنیدم و بهت‌زده شدم، درست اوایل بهار همین امسال بود که با حسن آقای سمندری تلفنی صحبت کرده بودم و چنان با حوصله، بی‌تکلف، فروتن و بی‌گله‌مندی و آرام پاسخ داد که حتی به فکرم هم خطور نکرد که فرزند بیماری دارد و با این وسعتِ بی‌مهری مواجه است.

در آن گپ و گفت او از وصیت پدرش هم صحبت کرد؛ استاد غلامحسین سمندری به فرزندش وصیت کرده بود که «اگر من را دوست دارید، این هنر را کنار نگذارید. میراث و هر چیز بزرگتری را هم که به تو بدهم، خانه بدهم یا اصلا همین باخرز را به تو بدهم، بالاخره یک روزی از بین می‌رود و هیچ چیزی نداری؛ ولی این هنر همیشه با تو می‌ماند و بعد از مرگت هم برای دیگران.»

اما پس از درگذشت فرزند حسن آقای سمندری، شکسته بسته خبرهایی مبنی بر تکرارِ بی‌مهری زنجیره‌ای به هنرمندان فولکلور و البته بر ایشان در فضای مجازی منتشر شد و بعد هم صحبتِ این به میان آمد که ایشان گویا برای تامین هزینه درمان فرزند خود دوتارش را فروخته؛ بارها اگر وا اسفا بگوییم و از شرم سال‌ها گردن کج کنیم، کافی نیست. کسانی که علاقه‌مند موسیقی هستند می‌دانند ساز برای نوازنده چه ارجی دارد؛ خود حسن آقا از اهمیت ساز صحبت کرده و گفته بود: «پدرم با سازش انس و همبستگی بسیار زیادی داشت؛ بیشتر مواقع زمانی که برای احوال پرسی نزدشان می‌رفتم، می‌دیدم که دست را زیر سر گذاشته و ساز را روی سینه قرار داده و در همان حالت به خواب رفته‌اند.»

حالا پسرِ این پدر که بی‌شک همین همبستگی با ساز را از پدر به ارث برده، سازش را بفروشد؟ من این را از خبرها خواندم و از دوستان مشترک شنیدم؛ یکی از نزدیکان حسن آقای سمندری گفت گویا ایشان به درد دل این حرف را در جمعی که برای تسلیت از دست دادن فرزندش به خانه او رفته بودند، زده و بعد هم که این موضوع رسانه‌ای شده و…؛ البته که این افراد به راحتی چنین چیزهایی را به زبان نمی‌آورند، بسیاری از این هنرمندان اهل توقع نیستند که زخم‌ها و دردهایشان را فریاد کنند، آن‌ها دردهایشان را فرو می‌خورند و آن‌ها را با سازشان روایت می‌کنند.

امروز دوباره با حسن آقای سمندری تماس گرفتم در طی تماس با همان متانت و بدون گله‌گذاری گفت: «ساز ما گوشت و پوست و خونمان است، تا نفس داریم، دوست داریم بنوازیم» به او گفتم این حجم از بی‌مهری ما را هم شرمنده کرده اما باز هم با مهربانی پاسخ داد: «این چه حرفی هست، تا شما دوستداران موسیقی هستید، ما هم هستیم وگرنه بدون مردم که ما چیزی نیستیم.»

البته که این زخم‌ها هم کهنه هستند و هر بار سر باز می‌کنند؛ از زخم آن استاد فقید فولکلور بگوییم که به خانواده‌اش گفتند برایتان تخت بیمارستانی نداریم یا از غربت بی‌انتهای استاد شریف‌زاده بگوییم که چگونه آخرین لحظات زندگی خود را سپری کرد… از استاد پورعطایی بگوییم که حتی کنسرتش هم لغو شد یا از محمد یگانه‌ای که می‌گوید: «مرده هنرمندان عزیز است»…

این همه گفته شد و آن طور که باید شنیده نشد… این همه گنجینه از دست رفت و آن حمایتی که باید از هنر سینه به سینه و فولکلور شود، نشد. شاید مسئولان ذیربط فراموش کرده‌اند که وظیفه‌شان چیست، شاید اهمیت هنر نواحی را از یاد برده‌اند و یا شاید فراموش کرده‌اند که رسیدگی به وضعیت هنر و هنرمندان در دایره وظایف آن‌هاست، شاید چون هنرمندان فولکلور را که مثل خیلی‌های دیگر هیاهو ندارند، از یاد برده‌اند. نه پیگیر تهیه آرشیوی از گنجینه هنری آن‌ها هستند و نه حتی چونان که باید آن‌ها را می‌شناسند؛ تاسف‌بارتر آن که نقش و وظیفه متولیان امر سال‌های سال است که در دو مسئله خلاصه شده است، عیادت از هنرمندان هنگام بیماری و نامه تسلیت پس از مرگ آن‌ها…

یادداشت از سیمین سلیمانی، خبرنگار ایسنا

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *