زندگی کارکنان شهربازی چگونه است؟
آنوقتها که حوصلهاش بود، همیشه به بچههای آن آقایی که کاپیتان اتاقک کوچک کنترل چرخ و فلک و ترن هوایی و رودخانه وحشی و ماشین برقی و تونل وحشت و … بود، حسودی میکردیم. میگفتیم خوش به حال بچههایش. هر وقت دلشان بخواهد میتوانند بیایند شهربازی و هر چقدر بخواهند سوار اینها شوند و کیف کنند. اما از حال و روزشان واقعا خبر نداشتیم.
نان این کاپیتانها از شش ماه اول سال و زندگی شبانه مردم درمیآید. عصرها پای دستگاههای شهر بازی میایستند و گوششان پر از صدای شادی و خنده مردم است و آخر ماه نهایتا سه چهار میلیون تومان حقوق میگیرند؛ آن هم با این همه خطری که بخاطر کرونا برایشان وجود دارد.
گرچه همهجا پوسترهایی با شعارهای «فاصله اجتماعی را رعایت کنید» و «استفاده از دستگاه برای افراد بدون ماسک ممنوع است» چسبانده شده است اما بسیاری بدون ماسک روی صندلیها مینشینند و وقتی دستگاه شروع به حرکت میکند از ته دل جیغ میزنند. صدای ماموران پشت دستگاههای بازی بارها شنیده میشود که اعلام میکنند: «کنار هم بشینین بینتون خالی نمونه». پشت هر دستگاه دو یا سه نفر ایستادهاند. یکی بلیتها را جمع میکند و دیگری دستگاه را به حرکت میآورد. گاهی نفر سومی وارد میشود و کمربندهای ایمنی آنانی را که روی صندلی نشستهاند، محکم میکند.
کاوری پوشیده که مشخص میکند کارمند شهربازی است. به تعداد صندلیهای دستگاه، بلیتها را جمع میکند و جلوی ورود بقیه را میگیرد تا در نوبت بعد سوار شوند. بوی تند عرقش از پشت ماسک هم آزاردهنده است.
سر صحبت را باز میکنم و از کارش میپرسم.
– کارِ اینجا فصلیه و معمولا ۶ ماه اول سال رونق داره.
– بیمهای؟
– قبلاً بیمه میکردن اما حالا به خاطر کرونا دیگه بیمه نمیکنن.
– نیروهای شهربازی رو چطور جذب میکنن؟
– پارک یه صفحه تو اینستاگرام داره که هر وقت نیرو بخوان اونجا اعلام میکنن.
– شما هم همین طوری جذب شدی؟
– نه، من از قدیم بودم.
– تحصیلاتت چیه؟
– فوق دیپلم دارم.
– ساعت کاریت چطوریه؟
– شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۶ عصر تا یکِ نصفه شب و پنجشنبه و جمعهها هم از ساعت ۴ عصر تا ۴ صبح.
– چقدر حقوق میگیری؟
– یه چیزی حدود سه چهار تومن.
– سرویس رفت و آمد هم دارین؟
– نه.
– پس خانمایی که اینجا کار میکنن ساعت یکِ شب چطوری میرن خونه؟
– تعداد خانما خیلی کمه و معمولا شبا یکی میاد دنبالشون یا اسنپ میگیرن.
– میدونی درآمد پارک چقدره؟
– زیاده.
– مثلاً چقدر؟
– مگه میخوای پارکو بخری؟ (میخندد) اینجا بعضی دستگاها صاحب شخصی دارن و پولش درصدی بین پارک و صاحب دستگاه تقسیم میشه. بعضی از دستگاها هم از اتریش و آلمان وارد شدن و به سفارش پارک ساخته شده و تمام درآمدش به خودشون میرسه.
– کار با دستگاها رو هم آموزش میدن؟
– نه همه دستگاهها. فقط اونایی که خطرناکن یه هفته کار باهاشونو آموزش میدن. همین.
– تو این مدت خودت یا همکارات کرونا نگرفتین؟
– خدارو شکر من نگرفتم اما خب بودن کسایی که گرفته باشن.
– دستگاهای بازی ضدعفونی هم میشه؟
– بین خروج و ورود با یه اسپری چند پیس آب و وایتکس میپاشن و این میشه ضدعفونی.
– امسال اتفاق بد یا ناگواری هم تو پارک افتاده؟
– نه خدا رو شکر.
– دعوا چی؟
– دیگه یاد گرفتم چیکار کنم. فقط به مردم میگم بفرمایید و خوش اومدین و تموم میشه میره.
صدای بلند مردی که میگوید «کنار هم بشینین تا بینتون صندلی خالی نمونه» حرفهایمان را قطع میکند و سرگرم جمعکردن بلیتها میشود.
چند قدم دورتر پسر جوانی پای یک دستگاه بازی ایستاده و صف را مرتب میکند. سعی میکنم سر صحبت را باز کنم. چند کلمهای صحبت میکند اما رغبت چندانی نشان نمیدهد: «بعد از هر روز کاری دستگاهها ضدعفونی میشه یعنی روزی یه بار.»
– از شغلت راضیای؟
– همه فکر میکنن کار راحتیه اما اینجا سر همه چی دعوا میشه؛ از صف سوارشدن گرفته تا خیلی چیزای دیگه.
– وقتی دعوا میشه چیکار میکنی؟
– پارک، پلیس داره که با موتور چرخ میزنه. مقصرو میبرن کلانتری همینجا.
– اینجا نیروی خانم هم میگیره؟
– فکر نکنم. باید بری مرکز پارک و از کیوسک اداری سوال کنی.
– پس اون خانومه پایین دستگاه آبشار چیکار میکنه؟
– اونا دستگاه شخصی خودشونه.
زنی وسط حرفهایمان میدود: «آقا، یه دختر با موهای چتری سوار شد؟»
– نمیدونم. برو صفو نگاه کن.
هر ساعت که به تاریکی شب نزدیک میشویم، پارک هم شلوغتر میشود. حالا پارکینگ هم پر از ماشینهایی شده که بیشترشان پلاک شهرستان هستند. از صندوق عقب ماشینشان زیرانداز و بساط جوجهکباب را درمیآورند و هر سرنشین چیزی دستش میگیرد و دنبال جایی برای نشستن میگردند. صف دستگاههای بازی طولانیتر میشود و صدای جیغ و موسیقی فضا را پر میکند.
سراغ خلوتترین صف میروم. دو نفری که ایستادهاند سوار میشوند. کمربندشان را سفت میکنند تا کمی هیجان را تست کنند.
بیست سال میشود که در این صنف کار میکند و بعد از کلی کارگری صاحب دستگاه شده است. گفتنی زیاد دارد و نمیداند باید از کجا شروع کند: «صنف شهربازی دیگه تموم شد خانوم. همه تو شهرستانا ورشکسته شدن. یا شهربازی رو جمع کردن یا دستگاها رو یهجا فروختن. دیگه سرمایهگذار پیدا نمیشه. منم بعد از بیست سال کجا بذارم برم؟ میدونی چقدر کارفرما عوض کردم؟ کرونا هم که وضعو بدتر از قبل کرد.»
– دستگاه شما چقدر میارزه؟
– بستگی به سرمایه داره. مثلاً اگه یه دستگاهی یه میلیارد باشه، هفتاد درصد از فروش بلیتو پارک برمیداره و ۳۰ درصد میرسه به من. در واقع ما زمینو اجاره کردیم. میخوای دستگاه بخری؟
– نه. خبرنگارم.
– پس اصلا دیگه چیزی نمیگم.
– چرا؟
– اگه درباره دغدغههای کاریم بخوام ریز بشم اعصابت بهم میریزه. اون درصدی هم که گفتم اشتباه بود، اصلا چنین چیزی نداریم. یه وقت میبینی یه دستگاه پونصد میلیون تومنه و شما در عرض یک سال یه میلیارد درمیاری. یه وقتایی خوب درآوردیم و یه وقتایی هم هیچی. بازم خدا رو شکر. اما چهار ساله که قیمت بلیتا ده، دوازده، پونزده و بیست هزار تومنه و زیاد نشده. خب با این مخارج سنگین که هر روز همه چی گرون میشه چی واسه ما میمونه؟
– اگه اتفاقی برای کسی بیفته شما مسئولی؟
– دستگاهامون بیمهن.
چند نفری صف میبندند و صحبتهایش را قطع میکند تا کارش را انجام دهد. چراغهای چشمکزن از پشت بعضی شاخههای خشک درختان که مدتهاست آب به خودشان ندیدهاند، روشن و خاموش میشوند. دختران و پسران جوان در صفهای طولانی دستگاههای مختلف مدتها صبر میکنند تا چند دقیقه ای را خوش بگذرانند. به نظر میرسد اینجا کسی دوست ندارد درباره کرونا بشنود یا بگوید و همه میخواهند چند دقیقه از زندگیشان بیشتر لذت ببرند؛ حتی اگر این لذت باعث شود آخرین روزهای عمرشان باشد!
انتهای پیام
منبع:ایسنا