شفیعی کدکنی؛ عیار «استادی»
«از شفیعی کدکنی نوشتن البته بهانۀ ویژه نمیخواهد و کافی است به شعر و نثر علاقه داشته باشی یا بخواهی در لذت آن چه از او آموختهای، دیگران را نیز شریک کنی.»
به گزارش ایسنا، در یادداشتی در عصر ایران به قلم مهرداد خدیر، روزنامهنگار، آمده است: «نه زادروز محمدرضا شفیعی کدکنی است، نه اثر تازهای از این استاد بیبدیل فرهنگ و ادبیات ایران انتشار یافته، نه میخواهم به کار سترگ او در تصحیح «تذکرهالاولیا»ی عطار بپردازم و نه خدایناخواسته شایعۀ ناگواری دربارۀ زادۀ پرآوازه اما فروتن کدکن، منتشر شده تا انگیزه یا بهانهای باشد تا سراغ او روم؛ چنان که نوبت قبل به همین سبب به زندگی و زمانه و کارنامۀ محمدعلی اسلامی نُدوشن اختصاص یافت. از شفیعی کدکنی نوشتن البته بهانۀ ویژه نمیخواهد و کافی است به شعر و نثر علاقه داشته باشی یا بخواهی در لذت آن چه از او آموختهای، دیگران را نیز شریک کنی.
این نوشته اما به خاطر آن است که با تأخیر آگاه شدم که محتوای نشستهای استاد با موضوع یا محوریت «سبکشناسی نظم» در کانال تلگرامی ایشان منتشر شده است. نمیدانم شخصا مدیریت میکنند یا چنان که مرسوم است کار را به تارگردانی مورد اعتماد سپردهاند اما هر چه هست توفیقی فراهم آمده و دریغ است که دوستداران شفیعی کدکنی از این فرصت بهره نبرند.
به یاد آوردم سالی در میانۀ دهۀ ۶۰ خورشیدی را که با خبر شدم دکتر شفیعی کدکنی به دانشگاه شهید بهشتی میآید و کلاسی هم به صورت فوقالعاده برای ما برگزار میکند. با ذوق و شوق منتظر ایستادیم و من که میپنداشتم مردی در هیأت و هیبت دکتر عبدالحسین زرینکوب و با شمایلی چون استادان کلاسیک را خواهم دید با جوانی رو به رو شدم که شلوار جین پوشیده و خط ریش پایین آورده و بیشتر به دانشجویان معترضی که در تصاویر اعتراضها دیده بودیم میمانست تا یک استاد کلاسیک و جوانتر از انتظاری که نام و آوازه و خصوصاً شهرت شعری او (م. سرشک) ایجاد کرده بود.
جثۀ ریز و صدای زیر و آرامش و متانت او هیچ شباهتی نداشت به تصویری که از او داشتم یا ساخته بودم. ۳۵ سال گذشته و خوب به خاطر ندارم دربارۀ چه سخن گفت اما میدانم پس از آن هر استادی را با او قیاس میکردم و خوشبختانه یا شوربختانه چنان عیار و معیاری از استادی در ذهن من حک کرد که پذیرش استادی دیگران را تا همین امروز دشوار ساخته؛ به گونهای که این واژه را با وسواس به کار میبرم؛ چرا که اگر استاد یعنی شفیعی کدکنی بهسادگی نمیتوان برای دیگران به کار بُرد. هم از حیث دانش و تنوع اطلاعات و معلومات و هم به سبب فروتنی و هم شیفتگی کار معلمی که برای او نه حرفه که عشقی ماندگار است.
اگر ۳۵ سال قبل شنیدن درس او – اگر چه محدودیت خاصی نداشت اما باز برای همگان میسر نبود – امروز به لطف فضای مجازی و خصوصا تلگرام این امکان برای همه و از طریق حیرتآورترین فناوری در تمام تاریخ بشر فراهم است و در سنگینی ترافیک خودرو و در قفس آهنی در بزرگراه هم میتوان فارغ از بیرون گوش سپرد و احساس کرد وقت را به بطالت نگذراندهای.
… شفیعی کدکنی در سالهای اخیر بیشتر با تصحیح «تذکره الاولیا» معرفی شده است. کاری سترگ چنان که خانم مریم حسینی – عطار شناس- در مجلات «تجربه» و «سیاستنامه» پیش از این نوشته بود: «فرزند خلف عطار از قریۀ کدکن پس از ۹۰۰ سال تمام آثار او را بهصورتی منتشر کرده که تجدید حیاتی برای این پیر نیشابوری است و پژوهشگران را از تحقیقات دیگر در حوزۀ تصحیح و شرح آثار عطار بینیاز کرده است.»
… نکات تازه در سخنان شفیعی کدکنی در همان نشست نخست دربارۀ شیخ اشراق یا سهروردی بر پایۀ آن چه شنیدم مواردی است که در ادامه نقل میکنم. نه از سر اظهار فضل در این عرصه که برای شریککردن مخاطب در حظّی که بردم و نکتهای که آموختم و البته تا بدانیم استاد کیست و عیار استادی را بشناسیم.
در این گفتار سیمای متفاوتی از سهروردی ارایه میکند و با همین جملات زیر میتوان گفت کاری که شیخ اشراق با حکمت ایرانی کرد شبیه کاری است که فردوسی با زبان پارسی کرده بود.
فردوسی مفاهیم کهن و تمام ایرانی را زنده کرد تا هویت ایرانی حفظ شود و سهروردی هم در عرصۀ حکمت مفاهیمی چون «نور، اَمشاسپندان و انوار اسپهبدی» را میآورد که نه پیش از او سابقه داشته و نه پس از او توانستند ادامه دهند: « – آن چه سهروردی را از فخر رازی یا دیگر حکمای «مشاء» جدا میکند دو موضوع خاص است:
اول: داستانهای آلیگوریک تمثیلی که صورت داستان دارد و از ویژگیهای حکمت اشراقی اوست.
دوم: پارادایمهایی مثل حکمت نوری، اَمشاسپندان، انوار اسپهبدی که معلوم نیست دقیقاً او از کجا آورده و ناشی از ذهن ایرانگرایِ ملیگرای اوست.
– او کوشید حکمت فهلوی را در برابر حکمت یونان برکشد و آن چه حکمت او را از حکمت مشاء جدا میکند همین است.
– شیخ اشراق در برابر مفهوم وجود، نور را میآورد که یک پارادایمِ ایران باستانی است و او میگوید این میراثِ حکمت ایران باستان است که من دارم احیا میکنم.»
پس این نوشته هم یادی است از شفیعی کدکنی تا بدانیم «نه هر که سر بتراشد قلندری داند» و هم تذکری به آنانی که هنری جز انحصار و محدودیت ندارند و مدعی انجام کاری اخلاقی هم هستند و هم آگاهی از این که داستان محدود به فردوسی نبوده و در عرصههای دیگر نیز بزرگانی کوشیدهاند مفاهیم ایرانی را احیا کنند تا فرهنگ ایرانی هم از فلسفه یونانی جدا باشد و هم به خاطر ورود اسلام در فرهنگ عربی حل نشویم؛ کاری که در زبان، فردوسی انجام داد و با عرفان، مولانا و در سیاست و فقاهت هم صفویه و عالمان شیعی در شکلی دیگر سهروردی انجام داده (و این تعابیر اخیر البته از نویسنده است نه نقل قول از استاد).
چون این نوشته با معیار رسانهای قدری سنگین شد پس یک وجه دیگر را هم میآورم:
چند روز دیگر چهارشنبهسوری است و هر چند این آیین به خاطر کرونا امسال هم مثل پارسال محدود است اما چهارشنبهسوری هم نه آتشپرستی که جشنی در ستایش «نور» است. نور هم نزد ایرانیان باستان دو جلوه داشته است: در روز، خورشید (و آیین مهر و میتراییسم یک سر ستایش خورشید است) و در شب، آتش.
شفیعی کدکنی می گوید در نگاه شیخ اشراق، «وجود» همان نور است و با «انوار اسپهبدی» حکایت حکمت ایرانی را از فلسفۀ مشاء با بزرگانی چون ابن سینا هم جدا میکند تا هر چه «مشاء» از یونان رنگ و نشان دارد جنس حکمت سهروردی (حکمت فهلوی)، ایرانیِ ناب باشد با تکیه بر مفهوم نور.
انتهای پیام
منبع:ایسنا