«صدام دستور داده بود، در کشور عراق اگر دستی برای عزاداری امام حسین(ع) بالا رفت، تا به سینه نخورده حکمش اعدام است. با کمال بیشرمی میگفتند، حسین از ما بود ما او را کشتیم و اگر قرار است عزاداری کنیم خودمان برایش عزاداری میکنیم.»
هادی محمدپور گنجی، آزاده دوران دفاع مقدس، در روزنامه ایران نوشت: «سال ۱۳۵۹ حدود یک ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی از شهر بابل به عنوان بسیجی عازم جبهههای حق علیه باطل شدم. از روستای ما یک گروه بیستودو نفره اعزام شد که ۱۱ نفر پاسدار و ۱۱ نفر بسیجی بودیم. آن موقع من یک نوجوان ۱۶-۱۷ ساله بودم و در شورای بسیج محلمان فعال بودم. دو ماه در جبهه شوش حضور داشتم که به اسارت درآمدم و از دی ماه ۱۳۵۹ تا مرداد ۱۳۶۹ در اردوگاه موصل یک و دو عراق در اسارت بودم.
غروب روزی که به اسارت گرفته شدم، هوا تاریک شده بود. نیروهای عراقی با دو جنازه از سربازان خودشان و من به عنوان اسیر به پشت جبهه رسیدیم. از آنها آب خواستم برای وضو. گفتند آب نیست. روی زمین مرطوب تیمم کردم و گفتم: خدایا خودت قبول کن! بعد هم در آن صحرا و هوای تاریک شروع به نماز خواندن کردمو تا خواستم تکبیر نماز را بگویم، نیروهای عراقی با سلاح و آمادهباش به شکل دایره اطراف مرا گرفتند! نماز مغرب را خواندم و بلند شدم برای نماز عشا که گفتند: بعداً! ولی من توجه نکردم نماز عشا را هم خواندم. نکته مهم و قابل توجه این که تنها نمازی که تا الان برای من به یادگار مانده و با هیچ نمازی هم عوض نمیکنم، همین نماز است. بدون ترس از نیروهای مسلح عراقی، فقط و فقط توجهام به خدا بود. خودم از این نماز با عنوان نماز عشق، نماز وداع و … یاد میکنم.
نماز تنها عبادتی است که باید در هر شرایط اقامه شود و روز قیامت اول از نماز میپرسند بعدا اعمال دیگر. امیرالمؤمنین علی(ع) در سختترین شرایط جنگ نماز اول وقت را فراموش نکرد. در ماه محرم هستیم و خوب است این را هم بگویم که امام حسین(ع) در آن شرایط سخت روز عاشورا اول وقت به نماز میایستد و یارانش در نماز به شهادت میرسند.
عزاداری در اسارت
سال دوم اسارت بود. ماه محرم نزدیک میشد. عاشقان امام حسین(ع) هر چه در محفوظات خود داشتند از اشعار و نوحه در کف اخلاص گذاشتند و به همدیگر انتقال دادند و در اسارت هم، دست از عزاداری سرور و سالار شهیدان بر نداشتند و عشق و محبت خودشان را به اهل بیت پیامبر(ص) نشان دادند. در این میان من هم به سهم خود در برگزاری مراسم عزاداری ابا عبدالله الحسین(ع) در اردوگاه شرکت داشتم.
شب اول محرم مراسم عزاداری و نوحهخوانی شروع شده بود که صدای سینهزدن بچهها از آسایشگاه به حیاط و اتاق فرماندهی رسید. چند لحظه بعد تعداد زیادی از سربازان عراقی به همراه فرمانده اردوگاه آمدند و سؤال کردند چه کار میکنید؟ گفتیم عزاداری میکنیم. گفتند چرا عزاداری میکنید؟ یکی از برادران آزاده گفت: مسلمانیم، شیعه هستیم. دیگری گفت: از کودکی عزاداری میکردیم و این سنت ما ایرانیهاست. اسیر دیگری گفت: بر اساس قرآن و روایات، عشق و محبت خودمان را به اهل بیت پیامبر(ص) نشان میدهیم و دیگری گفت: عزاداری برای امام حسین(ع) ثواب و پاداش دارد. فرمانده عراقی با تکبر چند بار پشت سر هم گفت: هر کس ثواب میخواهد بیاید بیرون!
تعداد زیادی از بچهها داوطلب شدند و رفتند بیرون. این اقدام بچهها موجب تعجب فرمانده عراقی شد و گفت: دیگر بس است! ناگفته نماند، آزادههایی که بیرون رفته بودند، بردند حسابی با کابل از آنان پذیرایی کردند.
از آن پس عزاداری ممنوع شد. چون صدام دستور داده بود، در کشور عراق اگر دستی برای عزاداری امام حسین(ع) بالا رفت، تا به سینه نخورده حکمش اعدام است. با کمال بیشرمی میگفتند، حسین از ما بود ما او را کشتیم و اگر قرار است عزاداری کنیم خودمان برایش عزاداری میکنیم. لازم نیست شما عزاداری کنید!» منبع: ايسنا