عکس ماه -بهمن ۹۹
عکس، ثبت لحظههاست. این جمله کلیشهای، تعریفی بارها شنیدهشده از عکس و عکاسی است؛ اما گاه در پس هر کدام از این لحظات، قصه و روایتی نهفته است؛ روایتی که گاه ماجرای عکس را بازگو میکند و گاه تکنیک یا انگارههای پیدا و پنهان عکس را آشکار میسازد. عکاسان ایسنا در یک ماه اخیر، هفت عکس خود را به عنوان عکسهای منتخب ماه انتخاب کردهاند و حالا در اینجا، تجربیات خود در زمان عکاسی را نقل میکنند.
بارها نوشتم و پاک کردم، هر چه بیشتر به آن روز سرد فکر می کنم کمتر چیزی برای نوشتن به ذهنم می رسد! هنوز در غم از دست دادن مهرداد میناوند بودیم که فوت علی انصاریان نیز بر اثر کرونا همه را در بهت و اندوهی مضاعف فرو برد. مادر علی انصاریان از لحظه ای که در محل خاکسپاری فرزندش حاضر شد بی تابی می کرد. این بار علی به جای آغوش گرم مادر، باید در خاک آرام می گرفت. لحظه دردناکی بود وقتی ننه علی خاک سرد مزار فرزندش را بر سرش می ریخت. دیگر نمی توانستم اندوه ام را پشت دوربین مخفی کنم، آن ثانیه ها را با احساسم عکاسی کردم.
**********
امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا، بسیاری از اجتماعات، اعم از مذهبی و سراسری، تحتالشعاع قرار گرفت. راهپیمایی ۲۲ بهمن هم از این قاعده مستثنی نبود و امسال شکل متفاوتی به خود گرفت. طبق برنامهریزی مسئولان، در نهایت قرار شد این راهپیمایی بعد از 42 سال به شکلی دیگر و به صورت خودرویی و موتوری برگزار شود. همچون هر سال، حرکت حاضرانِ این اجتماع در تهران، از مسیرهای مختلفی به سمت میدان آزادی انجام شد. من همچون دیگر عکاسان خبری که هر سال از راهپیمایی مردم عکاسی میکردیم، امسال فضاها و نماهای متفاوتی را تجربه میکردیم و بسیاری از اِلمانها دیگر مثل هر سال نبود؛ چهرهها اغلب ماسک زده و موتورها و خودروها در مسیرِ همیشگیِ پیادهروی بودند. با وجود خطرات بیشتر ناشی از تداوم شیوع ویروس کرونا برای سالمندان، حضور میانسالان و سالخوردگان در این تجمع موتوری به چشم میآمد و همین موضوع، توجه من را به خود جلب کرد.
**********
اطاله کلام و تفسیر و تأویل، چیزی به عکس اضافه نمیکند، آنچه در عکس میبینیم گویاست. مانند همه عکاسان دیگر، دکمه شاتر دوربین را فشار دادم و این لحظه را ثبت کردم.
**********
این اتوبوس مسافرتی که در ترمینالی در جنوب غرب تهران ایستاده، با آن صندلیهای خالی، به زودی از انبوه مسافران پرمیشود و آن تنهای خسته را به سمت مقصدشان میکشاند. مثل خودم که مدام در سفرم و ساعتها پشت پنجرههای همین اتوبوسها چشم به مسیر دارم که راه زودتر تمام شود. راه تمام میشود، اما آن خستگی و کرختی در تن من و همه مسافران اتوبوس میماند. انگار این صندلیها خستگی همه مسافران را در تنشان نگهمیدارند و به مسافر بعدی میرسانند.
**********
اواخر دیماه، مجلس به وزیر امور خارجه دو کارت زرد داد؛ یکی برای «ضعف در دیپلماسی اقتصادی» و دیگری برای آنچه مخالفان مجلسیِ دولت، آن را «اشتیاق برای مذاکره با ترامپ» خوانده بودند. فردای آن روز، روزنامهیی در تیتر نخستِ خود نوشت: «ظریف ترامپید».محمدجواد ظریف اما گویا همیشه همان دیپلمات خندهرو است؛ حتی وقتی برمیآشوبد یا تحت فشارهای سنگین مخالفان قرار میگیرد. این ذهنیت، منِ عکاس را بر آن داشت تا واکنشی ظریفگونه از ظریف به فشارها و اتهامات تازه را ثبت کنم. اینجا حاشیه جلسه هیأت دولت است؛ یک روز پس از کارتهای مجلس و درست در همان روزی که مخالفانش تیترهای آنچنانی برایش زده بودند. صبر و انتظارم بیجا نبود. در میان شوخیهای رد و بدل شده بین ظریف و خبرنگاران، این لحظه ثبت شد: آقای وزیر به همه اتفاقات گذشته میخندد.
**********
پس از شنیدن تلفات دوباره پرندگان تالاب میانکاله برای تهیه گزارش تصویری به همراه اکیپ پایش تالاب وارد تالاب میانکاله شدیم. هر چند قدمی که میرفتیم به لاشه پرنده ای میرسیدیم که بروی آب قرار داشتند و توسط محیط بان جهت جمع آوری و درون کیسه میشدند. گاهی یک لاشه سالم مانده بود یا یک لاشه توسط عقاب یا حیوانات وحشی دیگر متلاشی شده بود. اما آن چیزی که در زیر نور درخشان خورشید رنگهایش جلوه خاصی داشت لاشه های پرنده فلامینگو بود. اما هزاران حیف که فلامینگو دیگر جانی ندارد تا برای آیندگان ما دلبری کند. پرندگانی که هر روز قربانی تصمیمات نادرست انسان در مواجه با محیط زیست خود میشوند. وما جز نظاره این تراژدی کاری برایشان نکرده ایم. بسیاری از کارشناسان وجود سم بوتولیسم در کف تالاب که موجب اخلال در سیستم عصبی و سپس مرگ پرنده میشود را عامل اصلی تلفات پرندگان نام میبرند.
**********
برای عکاسی از مادر 7 معلول آفیش شده بودم، قبل از رسیدن به سوژه تصور میکردم مادری پیر و شکسته در انتظارم است، با خودم فکر میکردم وقتی یک فرزند معلول میشود چرا فرزند دیگری به دنیا آورده است، اگر دومی معلول شد چرا سومی و ….اما صبیه آن چیزی نبود که در ذهنم ساخته بودم، لپهای گل انداخته و لبخندش خبری از خستگی نداشت، صبیه حتی از دختر بزرگترش جوان تر به نظر می رسید صبر و مهربانیش تنها چیزی بود که به چشم می آمد، وقتی فهمیدم همه فرزندانش از نظر ذهنی مشکل دارند، صبرش بیشتر بر دلم نشست. صبیه از معلولیت فرزندانش آزرده نبود، بی سوادی و فقر فرهنگی آزرده خاطرش کرده بود، میگفت کاش سواد داشتم و میفهمیدم چه مشکلی دارم تا این همه بچه معلول به دنیا نمی آوردم. هیچ وقت فکر نمیکردم مادری از به دنیا آوردن فرزندانش ناراحت باشد و آرزو کند که ای کاش بچه نداشته باشد، عروس خانواده هم از بی سوادی و از علاقه ای که به سواددار شدن داشت صحبت میکرد، او از زندگی ناامید شده بود و مثل مادرشوهرش فکر میکرد این بی سوادی است که آینده و خوشبختی اش را تحت تاثیر قرار داده است. وقتی ترکشان میکردم، زندگی روزمره ام را مرور میکردم، آنها در حسرت سواد دار شدن هستند و ما در آرزوی …