اخبار

قتل بابک‌ها و رومیناها از زاویه‌ای دیگر

قتل بابک‌ها و رومیناها از زاویه‌ای دیگر

«همه چیز گفته شده، اما هیچ چیز درک نشده است»؛ این گفته مشهوری است که تقریبا هر روز از نو به جامعه انسانی ثابت می‌شود؛ نمونه‌اش در همین بحث‌های تازه «فرزندکشی» که عده‌ زیادی تلاش می‌کنند آن را استثنایی و ویژه جلوه دهند؛ در صورتی که با نگاهی به تجربه بشری، روشن است که اتفاق تازه‌ای رخ نداده است.

همان‌طور که معده انسان به‌مرور برای پذیرش غذاهای مختلف آماده می‌شود، با رجوع به تجربه بشری، ظرفیت‌های تازه تحلیل آنچه «انسان» هست هم در اذهان عمومی ایجاد می‌شود و فرزندکشی مثل خودکشی، دیگرکشی و والدکشی، بخشی از تجربه بشری است.

در مواجهه با تازه‌ترین خبر فرزندکشی در تهران، کثیری از مردم «هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا» را خواندند، طبق معمول سربازان لشکر «ما خیلی بدبختیم» در این خبر نشانه‌های «فروپاشی اجتماعی» و «نابودی ایران و ایرانی و خانواده و بطور کلی هر چه خوب و انسانی است» را بیرون کشیدند، عده‌ای دیگر به سراغ تحلیل نظام حقوقی و نقش «فقه و شرع» در «رواج» فرزندکشی در کشور رفتند و برخی هم گفتند «تقصیر جمهوری اسلامی است». واکنش‌های دیگری هم بود؛ مشابه همه اخبار روز، از سیل و زلزله گرفته تا اخبار خرد و کلان سیاسی و اقتصادی. خیلی‌ها به عنوان آخرین امکان «مقاومت» در برابر آنچه غیرمعمول پنداشته می‌شود، انواع و اقسام شوخی‌ها را نوشتند و دست به دست کردند تا مردم بتوانند از آنها برای هضم این اتفاق سخت استفاده کنند و در عین اینکه چارچوبی برای تحلیل آنچه رخ‌داده ندارند، حرفی برای گفتن در مورد این «موضوع روز» داشته باشند؛ روندی که از فرط تکراری‌بودن تبدیل به یکی از نرم‌های اجتماعی سپهر عمومی فضای فارسی‌زبان شده و در این مورد آنقدرها هم که به نظر می‌رسد «غیراخلاقی» نیست.

فرزندکشی قدمتی به همان اندازه برادرکشی دارد. یکی از اولین قتل‌هایی که در قدیمی‌ترین اسطوره‌های بشری، یعنی اسطوره‌های یونانی به آن پرداخته شده قتل فرزندان توسط کرونوس، از فرزندان گایا (نماد زمین در اسطوره‌های خلقت یونان) و اورانوس (نماد آسمان در داستان آفرینش یونان) است. کرونوس که در ادبیات یونان «ساتورن» نامیده می‌شود، می‌دانست که قرار است توسط یکی از فرزندانش کشته شود و به همین دلیل فرزندانش را یکی بعد از دیگر می‌خورد تا عمر و زندگانی‌اش ابدی باشد. داستان کرونوس، ماجرای مربوط به دنیای زیر زمین نیست. از شاه عباس گرفته تا سلطان سلیمان و ایوان مخوف و بسیاری دیگر از پادشاهان مشهور و غیر مشهور جهان در طول تاریخ مرتکب فرزندکشی شده‌اند؛ همه با همان استدلال کرونوس و با طمع عمر طولانی و جلوگیری از جانشین‌شدن دیگری بر تخت آنها. مساله «جانشینی» مساله محوری عقده ادیپ هم هست. نفرین ادیپ این بود که پدرش را از بین ببرد و با مادرش همبستر شود. ادیپ برای فرار از این سرنوشت، خانه را ترک کرد اما در جوانی بی‌خبر از اینکه وارد شهر پدرش شده است، به جنگی رفت و پادشاهی را کشت و با همسرش همبستر شد و وقتی که فهمید نفرین به حقیقت تبدیل شده چشمان خود را کور کرد و آواره شد. بن‌مایه این داستان همان چیزی است که در منظومه فکری فروید یکی از مراحل عبور از کودکی به بزرگسالی را تشکیل می‌دهد. فروید از دوران «عقده ادیپ طبیعی» یاد می‌کند یعنی زمانی که پسران به طور طبیعی پدر را در رابطه با مادرشان رقیب عشقی خود به حساب می‌آورند و در مراحل رشد سالم به این جمع‌بندی می‌رسند که برای گرفتن جای پدر باید به پدر تبدیل شوند، در نتیجه با والد خود همذات‌پنداری می‌کنند و ویژگی‌های جنسی طبیعی جنسیت بیولوژیک خود را کسب می‌کنند. در اینجا ممکن است همه این روند مطلوب فروید را طی نکنند. پدرانی که اجازه نمی‌دهند فرزندانشان با آنها احساس همذات‌پنداری پیدا کنند، پدران سخت‌گیر یا غایب، پدرانی هستند که اجازه نمی‌دهند فرزندان در برابر آنها قد علم کنند و استقلال شخصیتی را کسب کنند که در آینده به یک زندگی سالم ختم می‌شود. دقیقا مثل همان تلاش کرونوس، منتها این بار با خون‌ریزی کمتر!

در روانشناسی جنایی برای فرزندکشی دلایل متعددی ذکر شده است. منهای اینکه گفته می‌شود بیشتر والدینی که اقدام به فرزندکشی می‌کنند دچار اختلال‌های خلق و شخصیت هستند و نه آنطور که در قاتلان سریالی مرسوم است، اختلال شخصیت ضد اجتماعی، برای فرزندکشی پنج انگیزه اصلی شامل «نفرت از خود»، «سهل‌انگاری»، «نخواستن فرزند»، «فرزندکشی برای انتقام از دیگری» و «فرزندکشی از روی ترحم» وجود دارد. سندروم «مونشه هاوزن نیابتی» یعنی نسبت‌دادن بیماری به فرزندان برای جلب توجه به خود هم گاهی تا قتل فرزند پیش می‌رود.

با همین اشاره مختصر به انواع فرزندکشی روشن است که قتل فرزندان خردسال را نمی‌توان مشابه قتل فرزندان بالغ دانست. پرونده قتلی مانند پرونده اسماعیل عرب‌عامری که دو پسر نوجوان خود را به ظن ارتباط همسرش با مرد دیگری به قتل رسانده بود، قتل به نیت انتقام از همسر بود؛ تکرار همان داستان مِده‌آ که وقتی متوجه می‌شود همسرش به او خیانت کرده و او را ترک کرده است، دو فرزند خود را به قتل می‌رساند. زنان هم مثل مردان ممکن است دست به قتل فرزندانشان بزنند اما همان طور که در اعتراف‌های بسیاری از جمله در اعترافات زنی که اخیرا در اسفراین مرتکب قتل دو فرزند خود شده تکرار می‌شود چنین قتل‌هایی اغلب از سر ترحم و ناامیدی مطلق از تغییر وضع زندگی است که به اقدام به خودکشی قاتل هم ختم می‌شود.

قتل بابک خرم‌دین و پیش از او قتل رومینا اشرفی با قتل فرزندان خردسال یکی نیستند و می‌توان آنها را از جهت دیگری غیر از میزان خونی که ریخته شده، داس و چاقویی که برای سر بریدن و تکه‌تکه کردن مورد استفاده قرار گرفته، بلکه از جهت ادعاهای دو قاتلی که دراین دو پرونده با آنها رو به رو هستیم، مقایسه کرد؛ ادعاهایی که بیش از آنکه ارجاعی به وضعیت اقتصادی و نشانه‌ای برای فروپاشی اجتماعی باشد، ارجاعی به ادیپ و چه بسا به کرونوس است. هر دو پدر قاتل در این پرونده‌ها به قتل فرزند مفتخر بودند. پدر رومینا بعد از قتل با داس خون‌آلودش روی یک تپه اعلام کرد که دخترش را کشته است و پدر بابک در دادسرا در برابر معاون دادستان و دوربین‌های خبرنگاران گفت که بابک را به دلیل فساد اخلاقی کشته است. هر دو پدر از یک موضوع واحد ترسیده‌اند؛ اینکه چیزی غیر از آنچه که به آن اعتقاد دارند و آن را درست می‌شمارند بعد از آنها باقی بماند. ترس از اینکه آنچه قبول ندارند، «ازدواج با کسی که پدر او را نمی‌پسندد» و «روابط جنسی به شکلی که پدر مطلوب نمی‌داند» حاکم شود و باقی بماند در حالی که دوران پدر به هر حال در مقایسه با دوران فرزندان زودتر به پایان خواهد رسید؛ تکرار همان پدر ادیپی که اجازه نمی‌دهد فرزندش در مسیر طبیعی رشد خود قرار بگیرد و آنچنان قدرتمندانه دست به اخته‌کردن فرزند می‌زند که زندگی او را به پایان می‌برد.

کرونوس که نمی‌خواست تخت شاهی را ترک کند، دست به قتل فرزندانش می‌زد و در ادیپ، پدر به این دلیل که می‌خواهد از مادر به عنوان سوژه عشق خود حفاظت کند پسر را از او دور نگه می‌دارد و در برابر او سختی به خرج می‌دهد. هر دو پدر برای یک چیز می‌جنگند؛ برای حفظ حکمرانی و قلمرو، چنانکه پدر رومینا و پدر بابک برای حفظ اقتدار و قلمرو خود از آنچه کجروی فرزندان می‌پنداشتند جنگیده و دست به قتل زده‌اند.

به نظر می‌رسد در ایران معاصر، قیام علیه پدر، خونبارتر از هر قیام دیگری است. نظام سنتی خانواده تلاش می‌کند با چنگ و دندان اقتدار پدر بر زن و فرزندان را حفظ کند؛ فرزندانی که با آسیب‌های روانی قابل ملاحظه از این اقتدار خارج می‌شوند. آنها که برای فرار از این حوزه دست به خودکشی می‌زنند یا آنها که تسلیم می‌شوند و عمر خود را به خواسته‌های این نهاد از تصمیم در مورد ادامه تحصیل گرفته تا شغل و ازدواج و … می‌بازند، همه در حال تلاش برای عبور از پدر اخته‌کننده‌ای هستند که نمی‌تواند بپذیرد که فرزندان باید در جایی به مسیر خود بروند.

در چنین فضایی شوخی با «فرزندکشی» را می‌توان خلاف آن چیزی که معمولا در مورد شوخی با پدیده‌های اجتماعی نوشته می‌شود، چندان هم غیراخلاقی ندانست. شوخی را جایی غیراخلاقی می‌دانیم که منجر به آزار و رنج‌دیدن دیگران و همراه با تحقیر و تخریب باشد. شوخی‌های جنسیتی غیراخلاقی هستند چون ملازم دست کم گرفتن یکی از دو جنس و تحقیر آنها به دلیل ماهیت بیولوژیکی‌شان هستند. شوخی با معلولیت به این دلیل که ملازم خشونت و حذف و فاصله‌گذاری بین مردم یک جامعه است غیراخلاقی است و شوخی با نژاد و قومیت هم به همین ترتیب اما گاهی شوخی حرفی بیش از اینها دارد. اگر بپذیریم که شوخی ابزاری برای اعلام مخالفت با هزینه‌ای کمتر است، شوخی با مسمومیت‌های نهاد خانواده که در آن یک فرد تلاش می‌کند بر تمام گوشه‌های زندگی دیگر اعضای خانواده مسلط شود، در واقع قیام علیه سلطه و نوعی مقاومت و اعتراض به ندیده گرفته شدن حقوق دیگران است.

آنچه باعث می‌شود شوخی‌های اخیر «غیراخلاقی» به نظر برسد فشار اجتماعی روی والدین در جهت این‌همانی‌دادن بین آنها و والدین قاتل است. نگرانی والدین از اینکه فرزندانشان آنها را دوست‌داشتنی ندانند و در مورد خودشان در رابطه با آنها احساس خطر کنند باعث می‌شود برخی از آنها این روزها نه تنها به شوخی‌های اخیر واکنش نشان دهند، بلکه حتی در مقام دفاع از خود در برابر اتهام‌هایی که هرگز وارد نشده است بر بیایند. روشن است که همه والدین بچه‌های خود را به خاطر تصمیماتی که در زندگی خودشان می‌گیرند مثله نمی‌کنند.

روشن است که بسیاری از والدین حتی در برابر انتخاب‌های ناخواستنی فرزندانشان کوتاه می‌آیند تا آنها را در رابطه خانوادگی حفظ کنند و روشن است که والدین طبیعی اجازه می‌دهند فرزندانشان یک مسیر رشد طبیعی را هم طی کنند اما همزمان نباید نادیده گرفت که تبلیغات وسیع و یک‌سویه در مورد «نهاد خانواده»، ضعف در مطالعات خانواده که بخش مهمی از جامعه‌شناسی، روانشناسی و مردم‌شناسی محسوب می‌شود، افکار عمومی را به کلی نسبت به خشونت‌های ممکن در ساختار خانواده کور کرده است؛ گویی دوست‌نداشتن فرزندان یا دوست‌نداشتن والدین گناهی نابخشودنی است و اشاره به آسیبی که این هر دو ممکن است در روابط خود به یکدیگر وارد کنند، از رازهای مگوست.

قتل، عریان‌ترین شکل خشونت در جامعه انسانی است اما تنها شکل خشونت نیست. شاید اگر همه ما بیاموزیم که تجربه‌هایمان به عنوان تجربه فردی در هر مقامی اولا ارزشمند است و در ثانی قابل تعمیم نیست، یاد بگیریم به دیگران، چه فرزندان، چه والدین اجازه دهیم از چارچوب‌های پیش‌ساخته والدین و فرزندان خارج شوند و بپذیریم که برخی فرزندان، چنانکه برخی والدین، برای یکدیگر خطرناکند، بپذیریم که ممکن است همه دقیقا مثل الگوی مسلط پدر و مادر مهربان و فرزند دلسوز زندگی نکرده باشند و اینکه حقیقت‌ها متعددتر از آن هستند که نمای ثابت گزارش‌های روز مادر و پدر از تلویزیون پخش می‌شود، اندکی از بهت‌زدگی‌مان در مواجهه با اخباری مانند قتل رومینا و بابک کم شود و بتوانیم با ذهنی کمتر احساساتی با واقعیت‌های یک جامعه در حال تغییر رو به رو شویم.

انتهای پیام

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *