اخبار 13

«ماها حق نداریم لباس نو بپوشیم!»

«ماها حق نداریم لباس نو بپوشیم!»

«سرم به خودم گرم بود، یکدفعه دیدم عباس (بابایی) دست دو تا از بچه‌ها را گرفته دارد به طرف ماشین می‌آید. وقتی نزدیک شد، به من گفت: «هی نگو چرا لباس نو نمی‌پوشی، تا این بچه‌ها پابرهنه‌اند، ماها حق نداریم لباس نو بپوشیم!»

به گزارش ایسنا، روزنامه اطلاعات نوشت: «روز عید قربان امسال مصادف است با سی‌وچهارمین سالگرد شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی. از زبان شخصیت‌های مختلف، همکاران، دوستان و افراد خانواده، درباره خصوصیت‌های اخلاقی، روش زندگی و شیوه مدیریتی ایشان، بحث و گفت‌وگوهای فراوانی انجام گرفته، اما باز هم جای سخن گفتن باقی است؛ به قول شاعر شیرین سخن، لسان‌الغیب، جناب حافظ:

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

از هر زبان که می‌شنوم، نامکرر است

رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) بارها بر نقش سازنده و امیدآفرین جوانان در پیشبرد کشور، به‌ویژه اداره جنگ تحمیلی تأکید می‌کردند؛ همان‌ طور که امروز هم رهبر معظم انقلاب به استفاده از این نیروهای بالنده شگفتی‌آفرین توصیه می‌کنند و اینان را پیشرو و پیشران در حل مشکلات کشور می‌دانند. شاید نیروی هوایی اولین سازمانی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جوانان متعهد و متخصص در مدیریت آن با موفقیت وارد شدند.

ترورهای کور و گسترده منافقین، انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، فرار بنی‌صدر و سران منافقین از پایگاه یکم شکاری موجب شد تحولی اساسی در ساختار مدیریتی نیروی هوایی در حال جنگ صورت پذیرد. بر مبنای چنین تحولی، خلبانان و کارکنان فنی و غیر فنی جوان، اداره امور نیروی هوایی را به عهده گرفتند. فرماندهی پایگاه‌های شکاری و ترابری به خلبانان جوان سپرده شد و در ایستگاه‌های رادار نیز کادر فنی جوان عهده‌دار امور شدند. در مرکز ستاد نیروی هوایی، در معاونت‌ها و مدیریت‌ها نیز چنین تحولی روی داد. فرماندهی پایگاه یکم شکاری به سرگرد صدیق، فرماندهی پایگاه دوم شکاری به سروان سعیدی، فرماندهی پایگاه سوم شکاری به سروان خضرایی و … فرماندهی پایگاه هشتم شکاری به سروان بابایی سپرده شد. هر کدام از این عزیزان با دریافت دو درجه موقت ارتقا پیدا کردند و در مسئولیت جدید مشغول به کار شدند. در همان زمان، در رادیوهای بیگانه اعلام شد: در نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران کودتا صورت گرفته است! از دیدگاه دشمنان کشور، این تحول عمیق و گسترده کودتا تلقی شد اما مسئولان جمهوری اسلامی، این حرکت عمیق و سازنده را تحولی انقلابی دانسته و سخت از آن حمایت کردند.

وقتی زمینه فعالیت و مدیریت نیروی جوانی مثل شهید بابایی در پایگاهی با پیشرفته‌ترین هواپیماها (اف۱۴) فراهم شد، مشکلات متعدد پایگاه، اعم از پروازی، فنی، پشتیبانی و … در مدت زمانی کوتاه رفع شد. به عنوان نمونه منبع آب پایگاه نیاز به لایروبی داشت و کارکنان پایگاه و خانواده‌شان از نبود بهداشت در منبع آب شکایت داشتند و فرماندهان سابق پایگاه نیز منتظر تخصیص و اعلام بودجه از سوی ستاد نیروی هوایی جهت لایروبی آن بودند اما فرمانده جدید پایگاه، سرهنگ دوم بابایی و چند درجه‌دار و سرباز خود عهده‌دار لایروبی شدند. اوضاع سربازان وظیفه پایگاه، چه از منظر معیشتی و چه از نظر سازمانی بهبود یافت، ارتباط مسئولان پایگاه با مسئولان شهر اصفهان در جهت تأمین نیازهای پایگاه و در مقابل تأمین امنیت شهر سر و سامان گرفت و رابطه دانشگاه اصفهان با کارکنان فنی پایگاه برای تعمیر قطعات مورد نیاز هواپیماها و دیگر تجهیزات برقرار و تقویت شد؛ به صورتی که کمیته مشترک متخصصان دانشگاه و پایگاه، اولین مشکل هواپیماهای اف۱۴ را که مشکل ترمز هواپیماها بود، رفع کردند و سرهنگ بابایی برای اثبات توانایی‌های متخصصان، خود هواپیمای تعمیر شده را به پرواز درآورد. این خبر بسیار مهم حتی مسئولان ستاد نیروی هوایی را هم شگفت‌زده کرد. به دنبال این موفقیت چشمگیر، نطفه نهاد جهاد خودکفایی در پایگاه بسته شد.

نظیر چنین اتفاقاتی در پایگاه یکم شکاری نیز به وقوع پیوست. کارکنان فنی با تشویق فرمانده جوان پایگاه، مرحوم صدیق، برای هواپیمای صدمه دیده در جنگ که یکی از بالهایش کنده شده بود، بال جدیدی تعبیه کردند و فرمانده پایگاه با شجاعت تمام و با اعتماد به کار متخصصان، آن را به پرواز درآورد. جهاد خودکفایی در این پایگاه نیز شکل گرفت.

طولی نکشید مدیریت موفق سرهنگ بابایی با ویژگی‌های شخصیتی که داشت، در ستاد نیروی هوایی و سایر پایگاه‌ها و ایستگاه‌های رادار انتشار یافت. وقتی از معاون عملیات وقت نیروی هوایی، مرحوم سرهنگ هوشیار از اوضاع پایگاه‌ها پرسیده می‌شود، پاسخ می‌دهد: «من اطلاع ندارم که در پایگاه هشتم چه سیستم مدیریتی حاکم است اما هر موقع از عباس هواپیما خواستم، هواپیماها سر موقع در محل مورد نیاز حاضر بودند؛ در صورتی که وقتی از پایگاه […] هواپیما می‌خواهم، با ۱۰ دقیقه تا یک ربع تأخیر هواپیماها حاضر می‌شوند!»

همزمان با این تحول بنیادی در نیروی هوایی، تحول گسترده‌ای نیز در نیروی زمینی صورت گرفت. فرماندهی نیروی زمینی به سرگرد جوان علی صیاد شیرازی سپرده شد و آن بزرگوار با درجه سرهنگ‌تمامی عهده‌دار فرماندهی نیروی زمینی شد. نتیجه چنین تحولات عمیقی در نیروی هوایی و نیروی زمینی و هماهنگی‌های انجام شده میان این جوانان مؤمن، غیرتمند و شجاع با فرماندهان سپاه، پیروزی‌های عملیات طریق‌القدس، عملیات فتح‌المبین و عملیات بیت‌المقدس بود.

دو سالی از این تحول اساسی در ساختار مدیریتی نیروی هوایی نگذشته بود که با توجه به تجربه موفق به دست آمده، تحول دیگری در نیروی هوایی انجام گرفت. در این تحول جدید که بیشتر در بخش ستادی صورت پذیرفت، فرمانده بزرگوار، عباس بابایی، به معاونت عملیات نیروی هوایی منصوب شد. چنین ارتقای درجه و مقامی هیچ‌گونه تغییری در خصوصیات شخصیتی آن عزیز به وجود نیاورد و باعث نشد ایشان از امکانات و تسهیلات بیشتری استفاده کند؛ نه راضی شد در ویلاهای بزرگ ستادنشین‌ها ساکن شود و نه از ماشین‌های مدل بالا و بعضاً ضد گلوله استفاده کرد.

موقعیت جدید به این فرمانده جوان کمک کرد در پشتیبانی جنگ، گسترده‌تر و واقع‌بینانه‌تر عمل کند؛ دانشکده خلبانی را با استفاده از امکانات موجود راه بیندازد، در استفاده از هواپیماهای اف۱۴ و گسترش آنها حساب‌شده‌تر عمل کند و در عملیات برون‌مرزی خلبان‌ها از تاکتیک‌های ابداعی و ابتکاری استفاده شود.

با توجه به وضعیت حاکم در جبهه‌های جنگ، مسئولان محترم کشور تصمیم می‌گیرند برای پشتیبانی مؤثرتر جبهه‌ها، قرارگاهی تشکیل دهند. فرماندهی این قرارگاه را که به «قرارگاه رعد» معروف شد به عهده فرمانده عزیز عباس بابایی گذاشتند. در طول این سال‌ها، عباس بابایی جوان به یک فرمانده مجرب، آبدیده، پخته و سختی‌های روزگار چشیده تبدیل شده بود. کمتر حرف می‌زد، غرق در اندیشه و تفکر بود و بیشتر عمل می‌کرد. تقوا و اخلاص غیر قابل توصیف، از این فرمانده جوان، عارفی عملی ساخته بود؛ نفاق را تشخیص می‌داد و منافقان را در رده‌های مختلف مدیریتی کشور می‌شناخت. در همه یگان‌های نیروهای هوایی خبری پیچیده بود که فرمانده بعدی نیروی هوایی، عباس بابایی خواهد بود. این خبر، کارکنان نیروی هوایی به‌ویژه کارکنان نهادهای انقلابی را خوشحال کرده بود. وقتی به او پیشنهاد می‌کنند: «اگر دم ما را ببینی، فرمانده نیروی هوایی می‌شوی!» جواب می‌دهد: «من کی خواستم فرمانده شوم که دم شما را ببینم؟!»

فشار جنگ تحمیلی از یک‌ سو و این‌گونه برخوردهای منافقانه از سوی دیگر او را پیر کرد. چین و چروک‌های پیری در چهره این جوان عارف نمودار شده بود. آرزویش شهادت در راه اعتلای اسلام و جمهوری اسلامی بود. وقتی اوضاع حاکم بر جبهه‌های جنگ باعث می‌شود سرهنگ صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی استعفا کند، با ناراحتی اظهار داشت: «صیاد نبایست استعفا می‌کرد، بایست شهید می‌شد!»

یکی از مشکلات خانواده و همکاران بابایی، پرهیز از پوشیدن لباس نو بود؛ چه لباس شخصی و چه لباس خلبانی. لباس‌هایی که می‌پوشید، اغلب بارها استفاده شده بود. راننده ایشان تعریف می‌کرد: «داشتیم می‌رفتیم جبهه. عباس در منطقه‌ای گفت ماشین را نگه ‌دار. ترمز زدم و ماشین را نگه داشتم. خوردنی‌هایی در ماشین بود. آنها را برداشت و پیاده شد. چند دختربچه در اطراف هیزم جمع می‌کردند. می‌دانستم می‌خواهد خوردنی‌ها را به آن بچه‌ها بدهد، چون اغلب همین کار را می‌کرد. سرم به خودم گرم بود، یکدفعه دیدم عباس دست دو تا از بچه‌ها را گرفته دارد به طرف ماشین می‌آید. وقتی نزدیک شد، به من گفت: «هی نگو چرا لباس نو نمی‌پوشی، تا این بچه‌ها پابرهنه‌اند، ماها حق نداریم لباس نو بپوشیم!»

روحش شاد و راهش پررهرو باد!»

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *