«ما گم شدهایم آقای امام رضا. ما همه گم شدهایم وسط قسط و قرض و بتون و کرونا … ما دلمان لکزده بیاییم گونههایمان را بگذاریم روی گردالیهای ضریح شما و یک دل سیر اشک بریزیم. ما را دوباره صدا کنید مشهد برایمان بریز و بپاش کنید!»
حامد عسکری، شاعر و نویسنده، در یادداشتی در روزنامه جام جم نوشت: «بارها وقتی پسرم یا دخترم در حیاط و روی مرمرهای خنک و تمیز صحنتان بدوبدو میکردند، همان طور که یک چشمم به گنبد شما بود و یک چشمم به بچهها که گم نشوند و سکندری نخورند و نیفتند، به این فکر میکردم یعنی همین قدری که مشهدرفتن کودکیهای ما کیف میداد، مشهدرفتن اینها هم کیف میدهد؟ همان قدر که به ما خوش میگذشت، به اینها هم خوش میگذرد یا نه؟
شما قطعا یادتان هست. من اینجا مینویسم تا آنها که شما را دوست دارند، بخوانند. یادتان هست ما یک پیکان سفید سپر جوشن داشتیم. یادتان میآید آن موقعها پلاکهای دورنگ سفید و زرد بود که اسم شهرها رویش نوشته شده بود؟ راستش آقا امام رضا ما خیلی سر اسم نوشتهشده روی پلاکمان اذیت میشدیم. کرمان توی هر پلاکی معنیاش این بود که داری یک چیزی را به مرکز کشور قاچاق میکنی و این یعنی ساعتها معطلی و درنوبتماندن. این قدر پاسگاهها نگهمان میداشتند، این قدر همه صندوقعقبمان را میریختند بیرون که ببینند چیزی قاچاق میکنیم یانه، این قدر در صف ایست بازرسی میماندیم که نگویید. آنها گناهی نداشتند، طفلیها داشتند وظیفهشان را انجام میدادند و ما هم سرگردان شما بودیم توی بیابانها. چشممان کور، دندهمان نرم، دوستتان داشتیم. میآمدیم پابوس و هر راهی هم دردسرهای خودش را دارد.
ما آن سالها میآمدیم و در حرم و شهر شما محو شما میشدیم. من همیشه عاشق چهلچراغهای صحن و رواقهای شما میشدم و به این فکر میکردم آن همه کریستال و بلور را چه جوری بالا کشیدهاند و به یک زنجیر آویزان کردهاند. و باز به این فکر میکردم زنجیر چه جوری خسته نمیشود و خدایی نکرده چهلچراغها نیفتند.
بارها وقتی قلمدوش پدرم بودم آرزو کرده بودم یک ذره قد بابایم بلندتر میبود و میتوانستم یک دانه از آن کریستالها را دور از چشم خادمها بکنم و با خودم ببرم بم.
امروز تولد شماست آقای امام رضا و من میخواهم اعترافی بکنم. یادتان هست آن سالی که از حرمتان آمدیم بیرون. همان خیابانهای اطراف حرم بودیم که من محو یک طوطی شده بودم که پشت شیشه یک آرایشگاه داشت تخمه آفتابگردان میخورد و وقتی کله چرخاندم، نه پدرم را دیدم و نه مادرم. یادتان هست هشتسالگی من را که گم شده بود توی شهر شما و عجیب بود که من نترسیدم. اتفاقا حس آزادی داشتم و برگشتم سمت حرمتان. به یکی از همان خادمهای لباسسرمهای کلاه بشقابی گفتم گم شدم و او توی بیسیم چیزی گفت و چند دقیقه بعد من در یک اتاق خنک نشسته بودم و داشتم کلوچه کشمشی میخوردم با شربت آبلیمو تا پدر و مادرم پیدایم کردند.
راستش آقای امام رضا من هم یک بار توی حرمتان پسرم را کاری کردم که حس کند گم شده است و بعد نشستم به آنالیزش. راستش آقای امام رضا من یادش داده بودم هر وقت توی حرم حس کرد گم شده یا من و مادرش را ندید، اول رو کند به گنبد شما و بگوید کمکش کنید و بعد برود پیش لباسسورمهایهای کلاهبشقابی و بگوید شما نوکر امام رضایید، لطفا به من کمک کنید.
من آن روز غروب همین نقشهام را عملی کردم. پسرم رو کرد به گنبد و بعد هم رفت پیش یک نفر از آن لباسسورمهای کلاهبشقابی هدایتش کرد به یک اتاق. به جای کلوچه کشمشی به او آبمیوه دادند و مراقبش بودند.
ما گم شدهایم آقای امام رضا. ما همه گم شدهایم وسط قسط و قرض و بتون و کرونا … ما دلمان لکزده بیاییم گونههایمان را بگذاریم روی گردالیهای ضریح شما و یک دل سیر اشک بریزیم. ما را دوباره صدا کنید مشهد برایمان بریز و بپاش کنید! خدابیامرزد، سیدجلال همیشه میگفت مشهد که میروید هر چه خرج کنید اسراف ندارد. مشهد اسراف ندارد. بریز و بپاشش اسراف و پول خرابکردن محسوب نمیشود. سیدجلال میگفت: توی مشهد کمخواستن از امام رضا توهین به ایشان محسوب میشود. مثل این میماند بروی چلوکبابی نایب مهمانی و بعدش بگویی نان و ماست بیاورند. همه چلوکبابیهای جهان را هم جمع کنند یک ناخن چیده کرامت غلامهای شما هم نمیشوند.
آقای امام رضا اربعین پارسالمان که رفت روی هوا. زیارت خودتان هم که مدتی است تاخیر شده. از وسط سلولهای قلبمان هم باخبرید. شب تولدتان است. ریش و قیچی دست خودتان دورتان بگردم. بلاگردان شماییم.»
منبع:ايسنا
شما قطعا یادتان هست. من اینجا مینویسم تا آنها که شما را دوست دارند، بخوانند. یادتان هست ما یک پیکان سفید سپر جوشن داشتیم. یادتان میآید آن موقعها پلاکهای دورنگ سفید و زرد بود که اسم شهرها رویش نوشته شده بود؟ راستش آقا امام رضا ما خیلی سر اسم نوشتهشده روی پلاکمان اذیت میشدیم. کرمان توی هر پلاکی معنیاش این بود که داری یک چیزی را به مرکز کشور قاچاق میکنی و این یعنی ساعتها معطلی و درنوبتماندن. این قدر پاسگاهها نگهمان میداشتند، این قدر همه صندوقعقبمان را میریختند بیرون که ببینند چیزی قاچاق میکنیم یانه، این قدر در صف ایست بازرسی میماندیم که نگویید. آنها گناهی نداشتند، طفلیها داشتند وظیفهشان را انجام میدادند و ما هم سرگردان شما بودیم توی بیابانها. چشممان کور، دندهمان نرم، دوستتان داشتیم. میآمدیم پابوس و هر راهی هم دردسرهای خودش را دارد.
ما آن سالها میآمدیم و در حرم و شهر شما محو شما میشدیم. من همیشه عاشق چهلچراغهای صحن و رواقهای شما میشدم و به این فکر میکردم آن همه کریستال و بلور را چه جوری بالا کشیدهاند و به یک زنجیر آویزان کردهاند. و باز به این فکر میکردم زنجیر چه جوری خسته نمیشود و خدایی نکرده چهلچراغها نیفتند.
بارها وقتی قلمدوش پدرم بودم آرزو کرده بودم یک ذره قد بابایم بلندتر میبود و میتوانستم یک دانه از آن کریستالها را دور از چشم خادمها بکنم و با خودم ببرم بم.
امروز تولد شماست آقای امام رضا و من میخواهم اعترافی بکنم. یادتان هست آن سالی که از حرمتان آمدیم بیرون. همان خیابانهای اطراف حرم بودیم که من محو یک طوطی شده بودم که پشت شیشه یک آرایشگاه داشت تخمه آفتابگردان میخورد و وقتی کله چرخاندم، نه پدرم را دیدم و نه مادرم. یادتان هست هشتسالگی من را که گم شده بود توی شهر شما و عجیب بود که من نترسیدم. اتفاقا حس آزادی داشتم و برگشتم سمت حرمتان. به یکی از همان خادمهای لباسسرمهای کلاه بشقابی گفتم گم شدم و او توی بیسیم چیزی گفت و چند دقیقه بعد من در یک اتاق خنک نشسته بودم و داشتم کلوچه کشمشی میخوردم با شربت آبلیمو تا پدر و مادرم پیدایم کردند.
راستش آقای امام رضا من هم یک بار توی حرمتان پسرم را کاری کردم که حس کند گم شده است و بعد نشستم به آنالیزش. راستش آقای امام رضا من یادش داده بودم هر وقت توی حرم حس کرد گم شده یا من و مادرش را ندید، اول رو کند به گنبد شما و بگوید کمکش کنید و بعد برود پیش لباسسورمهایهای کلاهبشقابی و بگوید شما نوکر امام رضایید، لطفا به من کمک کنید.
من آن روز غروب همین نقشهام را عملی کردم. پسرم رو کرد به گنبد و بعد هم رفت پیش یک نفر از آن لباسسورمهای کلاهبشقابی هدایتش کرد به یک اتاق. به جای کلوچه کشمشی به او آبمیوه دادند و مراقبش بودند.
ما گم شدهایم آقای امام رضا. ما همه گم شدهایم وسط قسط و قرض و بتون و کرونا … ما دلمان لکزده بیاییم گونههایمان را بگذاریم روی گردالیهای ضریح شما و یک دل سیر اشک بریزیم. ما را دوباره صدا کنید مشهد برایمان بریز و بپاش کنید! خدابیامرزد، سیدجلال همیشه میگفت مشهد که میروید هر چه خرج کنید اسراف ندارد. مشهد اسراف ندارد. بریز و بپاشش اسراف و پول خرابکردن محسوب نمیشود. سیدجلال میگفت: توی مشهد کمخواستن از امام رضا توهین به ایشان محسوب میشود. مثل این میماند بروی چلوکبابی نایب مهمانی و بعدش بگویی نان و ماست بیاورند. همه چلوکبابیهای جهان را هم جمع کنند یک ناخن چیده کرامت غلامهای شما هم نمیشوند.
آقای امام رضا اربعین پارسالمان که رفت روی هوا. زیارت خودتان هم که مدتی است تاخیر شده. از وسط سلولهای قلبمان هم باخبرید. شب تولدتان است. ریش و قیچی دست خودتان دورتان بگردم. بلاگردان شماییم.»
منبع:ايسنا