مجلسی که آرای منتخبانش بیشتر از جمعیت بود!
در روزهایی که در کشورمان سخن از انتخابات در میان بود، مروری بر شرایط این رویداد در دوران حاکمیت رضاخان، بهنگام به نظر میرسد. چه اینکه نشان میدهد در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، مردم در کدامین فضای سیاسی به سر میبردند و با سرنگونی رژیم گذشته، از کدام ساختار فاصله گرفتند.
به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: مقال حاضر در پی بازخوانی مختصاتی از برگزاری انتخابات و مجالس رضاخانی، به رشته تحریر درآمده است. مستندات این نوشتار، در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ذکر شده است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مجلسی که به «خالق» خویش وفا نکرد!
پر واضح است که رضاخان در پی ایجاد مجالس فرمایشی و بیبنیاد، اطاعت محض میجست و برای تداوم استبداد خویش، راه هموار میخواست. نمایندگان نیز عمدتاً از ترس، آن میکردند که از ایشان خواسته شده بود. با این همه هنگامی که در شهریور ۱۳۲۰، شیپور عزل قزاق نواخته شد، نمایندگان همین مجالس شه فرموده نیز علیه او داد سخن دادند و پارهای از اختلاسهای او را افشا کردند! خسرو معتضد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این پدیده، را به شرح ذیل روایت و تحلیل کرده است: «رضاخان علاقهمند بود ظاهر مشروطه حفظ شود، اما کسی با او همکاری نمیکرد! مثلاً چهرهای مانند دکتر مصدق، خود را کنار کشید. مجالس از سال ۱۳۰۶ به بعد، به مجلس بله قربانگو تبدیل شدند. رضاخان اندک اندک، نمایندگان استخواندار مجلس را کنار گذاشت. خود رضاخان میگفت دولت چه کاره است؟ عدلالملک دادگر به رضاخان گفت مجلس و ملت ایران، از اعلیحضرت حمایت لازم را انجام میدهد و ما افتخار میکنیم که در خدمت ملتیم! اما رضاخان از سخن او ناراحت شد و وی را به خارج فرستاد! از دوره هفتم و هشتم، هیچ چهره شاخصی در مجلس پیدا نشد! بیشتر نمایندگان، پیرمردهایی هستند که دور رضاخان و تیمورتاش جمع شده بودند! افرادی مثل تیمورتاش سعی میکردند ظاهر مجلس حفظ شود، اما او نیز مغضوب میشود و بعداً به دستور رضاخان، به قتل میرسد! یک مجلس بد، میتواند عواقب جبرانناپذیری را به دنبال داشته باشد که این اتفاق درباره مجلس ایران طی آن سالها رخ داده است. برای مثال در قرارداد سعدآباد، بخشهایی از خاک ایران، به کشورهای همسایه داده شد. مسئله شط العرب هم از همان زمان آغاز شد که ایران، شط العرب را حسبالامر رضاخان به عراق داد! این مطالب در خاطرات باقر کاظمی – که وزیر رضاخان بوده- بیان شده است. در جایی دیگر آمده است که قسمتی از خاک سیستان به نام دشت ناامید هم به افغانستان داده شد و ۸۰۰ کیلومتر مربع کوههای آرارات، به ترکیه داده شد و در مورد بحرین هم سکوت اختیار کردند! این پیمان دروغین سعدآباد هم به خواسته انگلستان بود. همه این مسائل، از عواقب یک مجلس بد است. در مجموع، نمایندگان مجلس و وکلای ملت، همگی پیرمردان و ملاکینی بودند که به انتخاب زیرمجموعههای دربار، به مجلس آمده بودند و گاهی اگر انتقاد یا صحبتی بر خلاف میل دربار میکردند، بهسرعت سلب مصونیت میشدند و سریعاً دولت، لایحهای تصویب میکرد که این نماینده اختلاساتی انجام داده و او را سلب مصونیت میکردند! مجلس در زمان رضاخان، به همین منوال بود و تابع محض شاه قرار داشت. به طور مثال در اقدامی مضحک و عجیب، بیان کردند که فوزیه همسر محمدرضا پهلوی، ایرانیالاصل است و دلیل آنها هم این بود که، چون فوزیه مصری است و مصر در زمان کوروش و داریوش جزء ایران بوده، پس فوزیه هم یک ایرانی محسوب میشود! درحالیکه فوزیه مصری بود و این، یک حرف من درآوردی به شمار میرفت! همین نمایندهها چه شعرهایی در وصف فوزیه و مصر میگفتند و در چاپلوسی، از یکدیگر سبقت میگرفتند. بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی ایران اشغال شد، همه چیز تغییر کرد! مجلس سیزدهم – که مانند مجالس گذشته دستنشانده بود- علیه رضاخان موضع میگرفت! سیدیعقوب انوار میگوید الخیر فی ماوقع و علی دشتی هم – که از رضاخان دل پری داشت- گفت چمدانهای رضاخان را بگردید، نکند تاج کیانی را برده باشد و جواهرات را بگردانید! این همان مجلس قلابی است که به خالق خود نیز وفادار نیست. البته این کار نمایندگان مجلس، برای این بود که خود را در اذهان عمومی وارسته کنند. آنها علیه رضاخان به پا خاسته و گفتند که او، به غارت اموال مردم پرداخته است!»
نه وکیل، نه موکل لیاقت انتخاب کردن و انتخاب شدن را ندارند!
در اینکه انتخابات رضاخانی، هماره با مهندسی و ارعاب انجام میشد، کمتر کسی تردید کرده است. همچنین همگان میدانند که هدف از تشکیل چنین مجالسی، تنها اطاعت محض بوده است. با این همه جای این پرسش باقی است که این رویه، از سوی حامیان حکومت و دولتمردان، چگونه تئوریزه و توجیه میشده است؟ رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران با استناد به سخنان سردار اسعد دوم- که از قضا او نیز به دستور رضاخان، به کام مرگ رفت- به این سؤال پاسخ گفته است: «برای بررسی جایگاه انتخابات در حکومت پهلوی اول، باید از نوع نگاه آن به افکار عمومی آغاز کرد. دولتمردان پهلوی اول، بر این باور بودند که جامعه از آگاهی و سواد لازم، برای شرکت در انتخابات برخوردار نیست. سردار اسعد بهعنوان یکی از یاران حکومت پهلوی، در خاطرات خود نوشته است: اگر ایرانیان مردمان رشید وطنپرست تحصیلکرده بودند، هر کسی را که صلاحیت انتخاب داشت، انتخاب میکردند. او معتقد است چنین نیست و نه وکیل، نه موکل لیاقت انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداریم! ازاینرو هشدار میدهد اگر دولت اکثریت را در دست بگیرد، ممکن است چند نفر زبردست برای پیشرفت مقاصد خودشان، لیدر یک عده شوند و همهوقت اسباب زحمت دولت را فراهم کنند. او حتی از هرجومرج مشروطیت سوءاستفاده کرده و ۲۲ سال پس از مشروطیت را با هرجومرج یکی دانسته است! چنین قضاوتی زمینه را برای مشروعیتبخشی به رژیم پهلوی اول فراهم کرد که «در مدت پنج سال، خدمات بزرگ از حیث امنیت، مالیه، قشون ایضا» به مملکت کرده است! ازاینرو با نادیده گرفتن افکار عمومی، به دولت حق میدهد که کاملاً انتخابات را ناظر باشد و مهندسی کند. دولت پهلوی، اول از بازنمایی جامعه مدنی بهعنوان قشری بیسواد و فاقد درایت در انتخاب، سود میبرد. از سویی دولت، به تجددطلبی تظاهر میکرد و انتخابات را تعطیل نمیکرد! از سوی دیگر، انتخاباتی برگزار میکرد که در آن مردم، از حق انتخاب به گستردهترین حالت محروم میشدند. برای تکمیل این کمدی ـ تراژدی، به عیانترین حالت در انتخابات مداخله میکرد. برای نمونه انتخابات مجلس هفتم نمایشی بود از خودکامگی لجامگسیخته، انتخاباتی که شهید آیتالله سیدحسن مدرس نماینده اول تهران در دوره ششم که گویا در این دوره حتی یک رأی هم نیاورده بود، بهطعنه برآمد که گیرم هیچکس به من رأی نداد، بر سر رأی خودم که به خود داده بودم چه آمد؟ نه فقط در بسیاری از حوزهها، آرای نمایندگان رضاشاهی از تعداد جمعیت واجد شرایط بیشتر بود، بلکه در شماری از حوزهها، تعداد آرا از کل جمعیت حوزه انتخابیه هم بیشتر میشد! نماینده اول تهران، شیخ طهرانی نزدیک به ۵۰ هزار رأی آورد! جمعیت تهران ولی کمتر از ۲۵۰ هزار نفر بود که نیمی از آن زنان بودند بدون حق رأی و بر اساس آمارهای دولتی در همان موقع، نزدیک به ۴۰ درصد هم کمتر از ۲۱ سال سن داشتند که نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند. بهعلاوه خارجیان مقیم تهران و بیخانمانها نیز کم نبودند. با احتساب همه این موارد، به ظن غالب، تعداد افراد واجد شرایط بهدشواری به ۵۰هزار نفر میرسید که به ادعای دولت، نهفقط ۱۰۰ درصد این افراد در انتخابات شرکت کرده بودند، بلکه همگان نیز به نامزد دولتی رأی داده بودند! حاجی تقی وهابزاده از اردبیل، شهری که به روایتی ۳۰ هزار نفر و به روایت دیگر ۴۰ هزار نفر جمعیت داشت، با ۳۶۶۳۶ رأی وکیل شد! ثقهالاسلام بروجردی از بروجرد که ۳۰هزار نفر جمعیت داشت، با ۳۵۳۵۹ رأی به نمایندگی رسید. از ساری که جمعیتش تنها ۱۰هزار تن بود، فردی به نام عمادی با ۳۳۷۴۲ رأی به وکالت رسید. آرای وکیل ساوه دو برابر جمعیت شهر ساوه بود!…»
تیمورتاش، مجلس ساز ذات اقدس شهریاری!
فصلی دیگر از خوانش چند و، چون مجلسسازی رضاخان، مطالعه در احوال و کردار متولی این اقدام، یعنی عبدالحسین تیمورتاش است. او طی هشت سال، عامل اصلی مهندسی انتخابات بود و در دستورات خویش به حکام ایالات، پیشاپیش به آنان اطلاع میداد که چه کسانی باید وارد این نهاد شوند! تاش عاقبت از گزند غضب قزاق در امان نماند و در زندان کشته شد! مرتضی باقیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره چنین آورده است: «مجالس دوره اول تا چهارم شورای ملی را در مجموع میتوان سالمترین و مردمیترین تمام ادوار بیستوچهارگانه قانونگذاری در دوره مشروطیت، قلمداد نمود، چراکه در جریان برگزاری انتخابات این مجالس، کمترین تقلب و اعمال نفوذ سازمانیافته دولتی یا سایر مراجع قدرت و نفوذ صورت گرفت. بگذریم از اینکه به دلیل بحرانهای سراسر گسترشیابنده سیاسی، اقتصادی و امنیتی، مجالس چهارگانه مذکور، عملاً از انجام تمام و کمال وظایف نمایندگی خود، در چارچوب قانون اساسی مشروطه بازماندند. اولینبار در جریان برگزاری انتخابات دوره پنجم بود که مداخله دولت (رضاخان) در گزینش نمایندگان دلخواه، به گونهای بیسابقه، افزایش یافت و همین مجلس هم بود که موجبات صعود شبهقانونی رضاخان به سریر سلطنت ایران را فراهم آورد. مجلسی که اکثریت نمایندگانش حضور خود در مجلس را مرهون رأی و اراده مردم حوزههای انتخابیه خود نمیدانستند! با به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال ۱۳۰۴، روزبهروز از حق حاکمیت ملت بر سرنوشتشان کاسته شد و تنها نمادها و ظواهری از انقلاب مشروطه باقی ماند. طی دوران سلطنت رضاشاه، ایران شاهد هشت دوره انتخابات مجلس شورای ملی بود که دورههای ششم تا سیزدهم را شامل میشد. طی این ۱۶ سال، نتایج انتخابات و ترکیب هر مجلس را حکومت پهلوی اول تعیین میکرد. به عبارتی بهتر، انتخابات در دوره رضاشاه مهندسی میشد. مهندسی انتخابات به این معناست که مجریان و دستاندرکاران برگزاری انتخابات، از طرق مختلف زمینهای را فراهم نمایند تا کاندیدای مورد نظرشان بتواند در انتخابات پیروز شود. از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۱ که عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار بود، عملاً انتخابات زیر نظر این نهاد برگزار میشد. در واقع، تیمورتاش تا سال ۱۳۱۱، مجری سیاستهای انتخاباتی رضاشاه بود. بهتر است در این بخش، قدری در باره نقش تیمورتاش و وزارت دربار، در مهندسی انتخابات در دوره رضاشاه تا سال ۱۳۱۱، سخن رود. عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردار معظم، در هفت سال اول سلطنت رضاشاه، بانفوذترین شخصیت سیاسی ایران بعد از شخص اول مملکت بهشمار میآمد. روی کار آمدن تیمورتاش به عنوان وزیر دربار رضاشاه، از رویدادهایی بود که در روند تغییر روابط و مناسبات نهاد سلطنت مشروطه و دیگر اجزای دولت، یعنی مجلس و کابینهها به درجات مؤثر افتاد. او وزارت دربار را به بازوی قدرتمندی برای نظارت و چیرگی بر قوه مقننه و مجریه تبدیل کرد. درباره تیمورتاش باید گفت که وی در اجرای دخالتهای حکومت در انتخابات مجلس و کنترل آنها پس از انتخابات، نقش اساسی و محوری داشت، به طوری که میتوان گفت انتخابات یعنی دربار و دربار یعنی تیمورتاش! بنابراین از دوره ششم تا نهم – که دربار نفوذ و تأثیر کاملی بر انتخابات داشت- به طور طبیعی جریان انتخابات، در دست تیمورتاش بود. او با کمک افرادی که بر مسند امور گماشته بود، بر انتخابات دورههای هفتم، هشتم و نهم مجلس نظارت کامل داشت تا هیچ فرد مخالف یا مستقلی وارد مجلس نشود. درباره دخالت وزارت دربار و شخص تیمورتاش در امر انتخابات، مدارک و اسناد متعددی وجود دارد. برای مثال او در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۰۹، با صدور بخشنامهای محرمانه به حکام ایالات در خصوص نحوه برگزاری انتخابات دوره هشتم مجلس شورای ملی، طی دستورالعملی به آنان مبنی بر اینکه: طبق صورتی که ارسال گردیده است باید جدیت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند…، حکام را از هرگونه مسامحه در این خصوص بر حذر داشته و متذکر شده بود در غیر این صورت: مورد بیمیلی اعلیحضرت واقع خواهند شد… و تأکید کرده بود: اعلیحضرت اقدس شهریاری علاقهمند هستند که باید اشخاص مفصلهالمندرجه… به هر قیمتی باشد انتخاب شوند..؛ و تهدید کرده: در صورتی که توان انجام این مأموریت را ندارید، از تاریخ ملاحظه این حکم تا ۴۸ ساعت از خدمت استعفا دهید!…»
مجلس و شاهکار رد اعتبارنامه تیمورتاش!
مجالس دوران رضاخانی به دلایل پیش گفته، بیشتر به ماشین امضا میماندند و معمولاً عدهای معطل و مجیزگو را در خود جای داده بودند! برای فهم ماهیت این نهاد در آن مقطع، تنها کافی است که بدانیم به محض اطلاع آنان از غضب شاه به تیمورتاش، اعتبارنامه نمایندگی وی از تهران رد و تمامی موجبات برای انتقام شاه از وی فراهم شد! تاش همان بود که مأموریت اصلی مجلس سازی، طی سالیان متمادی را بر عهده داشت! محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این موضوع چنین مینویسد: «با روی کار آمدن رضاشاه و قدرت گرفتن وی، نقش مجلس شورای ملی در معادلات قدرت نیز به مرور تغییر کرد. رضاشاه که سودای توسعه آمرانه و از بالا را در سر داشت، قدرت تحمل سازوکار مجالس دموکراتیک همچون مذاکرات طولانی، استیضاح وزرا، ابراز مخالفت با عملکرد دولت و به تعطیلی کشاندن مجلس از سوی اقلیت را نداشت! از این روی، بنای تضعیف تدریجی این نهاد را گذاشت. در انتخابات مجلس در دوره ششم که با آغاز سلطنت رضاشاه همراه شده بود، بسیاری از نیروهای نظامی که یار و یاور رضاشاه بودند، در امر انتخابات دخالت کردند. شاه بهتدریج با تثبیت و تحکیم قدرت خود، مجلس را از نیروهای مستقل و مخالف تهی کرد و میتوان گفت از مجلس هفتم به بعد بود که تقریباً دیگر صدای مخالفان، امکان شنیده شدن نداشت. از این دوره به بعد نمایندگان ابتدا و پیش از برگزاری انتخابات، باید موافقت دربار را کسب میکردند. بعضاً مبالغی را به صورت پنهانی به وزیر دربار پرداخت میکردند و در نهایت پس از انتخاب نیز نباید با هیچ یک از لوایح دولت مخالفت میورزیدند. درواقع شرط معین و مشخص از این دوره به بعد، عدم مخالفت نمایندگان با لوایحی بود که از طرف دولت ارسال میشد. از این بازه زمانی به بعد بود که شیوه حکمرانی رضاشاه، صورتی خودکامه یافت و فضای بلهقربانگویی در نظام اداری و سیاسی و بهخصوص مجلس شورای ملی و نمایندگان باب شد. به نوعی میتوان گفت ساخت و ماهیت قدرت به شکلی کاملاً یکسویه و از بالا به پایین تغییر یافته بود و در همین حال، گردش قدرت از مجلس به دربار و سلطنت نهادینه شده بود. روندی که از دورههای قبل مجلس آغاز شده بود، در مجلس هشتم به اوج خود رسید و رضاشاه در عملی کاملاً مغایر با اصول دموکراتیک و وظایف نمایندگی، مصونیت پارلمانی را از آنها سلب کرد! بدینترتیب نمایندگان به شیر بییال و دم و اشکمی بدل شدند که توان هیچ گونه مخالفتی با تصمیمهای دولت و دربار را نداشتند و به تعبیری نمیتوانستند خواستها و نیازهای مردم را نمایندگی کنند. به عبارت سادهتر میتوان گفت از اینجا دیگر نمایندگان مجلس به لحاظ قانونی، امکان کوچکترین مخالفتی را با طرحها و لوایح دولت و دربار نداشتند و به تعبیری نظام تصمیمگیری و تصمیمسازی در کشور، در نهاد سلطنت و دربار خلاصه شده بود و مجلس دیگر در مسائل کلان کشور، جایگاهی نداشت. در موارد بسیاری، قوانین عمدتاً به دستور رضاخان در مجلس مطرح و توسط نمایندگان مجلس به تصویب میرسید و بسیاری از آنان، از پشتوانه علمی و عملی کافی برخوردار نبود. برای مثال میتوان به قوانین ساخت راهآهن سراسری، قانون انحصار تجارت خارجی، قانون تأسیس شرکتهای دولتی و مواردی از این دست اشاره کرد. بدینترتیب نه دیگر نمایندگان، نماینده واقعی مردم محسوب میشدند و نه طرح و برنامهریزی مشخصی از سوی آنها ارائه میشد. در نهمین دوره مجلس، وضعیت دوره قبل نیز ادامه داشت و حتی کار به جایی رسید که اعتبارنامه عبدالحسین تیمورتاش نیز رد شد! در واقع کسی که خود آغازگر تثبیت قدرت در دستان رضاشاه و نهاد سلطنت بود، طعمه آن شد و دیگر نتوانست حتی به مجلسی راه پیدا کند که دیگر نقش چندانی در سپهر سیاسی ایران نداشت. مجلس دیگر توان حتی محاکمه وزرا را نیز نداشت، امری که برای قانونی جلوه دادن آن، تصویب مجلس لازم و ضروری بود و نمایندگان مردم باید در مورد آن، تصمیمگیری میکردند. بدینترتیب مجلس نه تنها وظیفه تقنینی خود را نمیتوانست انجام دهد، بلکه از انجام وظیفه نظارت بر دولت نیز کنار گذاشته شده بود. از مجلس دهم به بعد، دیگر حتی یک نماینده مخالف، به ساختار قدرت دست پیدا نکرد و حکومت کاملاً شکلی خودکامه به خود گرفته و اوامر و نواحی شاه، مد نظر همه نهادهای سیاسی در کشور بود. هر کس در مجلس سمت نمایندگی را بر عهده داشت، نماینده شاه محسوب میشد و مردم دیگر محلی از اعراب نداشتند! دوره یازدهم و دوازدهم مجلس، آخرین ادوار مجلس شورای ملی در دوران سلطنت رضاشاه بود. دوره آخر یعنی دوره دوازدهم مجلس مصادف با شروع جنگ جهانی دوم و حمله دول متفق به ایران بود. مهمترین حادثه این دوره، انتقال قدرت از رضاشاه به پسرش محمدرضا بود. در انتهای این دوره و برای مدت اندکی متأثر از فضای باز سیاسی کشور (اشغال ایران توسط متفقین و کنارهگیری رضاشاه)، مجلس تا حدودی توانست نقش خود را در تصمیمات سیاسی باز یابد و به ایفای نقش در صحنه سیاسی بپردازد و بدینترتیب روند گذشته متوقف شد!»
انتهای پیام
منبع:ایسنا
مجلسی که به «خالق» خویش وفا نکرد!
پر واضح است که رضاخان در پی ایجاد مجالس فرمایشی و بیبنیاد، اطاعت محض میجست و برای تداوم استبداد خویش، راه هموار میخواست. نمایندگان نیز عمدتاً از ترس، آن میکردند که از ایشان خواسته شده بود. با این همه هنگامی که در شهریور ۱۳۲۰، شیپور عزل قزاق نواخته شد، نمایندگان همین مجالس شه فرموده نیز علیه او داد سخن دادند و پارهای از اختلاسهای او را افشا کردند! خسرو معتضد، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این پدیده، را به شرح ذیل روایت و تحلیل کرده است: «رضاخان علاقهمند بود ظاهر مشروطه حفظ شود، اما کسی با او همکاری نمیکرد! مثلاً چهرهای مانند دکتر مصدق، خود را کنار کشید. مجالس از سال ۱۳۰۶ به بعد، به مجلس بله قربانگو تبدیل شدند. رضاخان اندک اندک، نمایندگان استخواندار مجلس را کنار گذاشت. خود رضاخان میگفت دولت چه کاره است؟ عدلالملک دادگر به رضاخان گفت مجلس و ملت ایران، از اعلیحضرت حمایت لازم را انجام میدهد و ما افتخار میکنیم که در خدمت ملتیم! اما رضاخان از سخن او ناراحت شد و وی را به خارج فرستاد! از دوره هفتم و هشتم، هیچ چهره شاخصی در مجلس پیدا نشد! بیشتر نمایندگان، پیرمردهایی هستند که دور رضاخان و تیمورتاش جمع شده بودند! افرادی مثل تیمورتاش سعی میکردند ظاهر مجلس حفظ شود، اما او نیز مغضوب میشود و بعداً به دستور رضاخان، به قتل میرسد! یک مجلس بد، میتواند عواقب جبرانناپذیری را به دنبال داشته باشد که این اتفاق درباره مجلس ایران طی آن سالها رخ داده است. برای مثال در قرارداد سعدآباد، بخشهایی از خاک ایران، به کشورهای همسایه داده شد. مسئله شط العرب هم از همان زمان آغاز شد که ایران، شط العرب را حسبالامر رضاخان به عراق داد! این مطالب در خاطرات باقر کاظمی – که وزیر رضاخان بوده- بیان شده است. در جایی دیگر آمده است که قسمتی از خاک سیستان به نام دشت ناامید هم به افغانستان داده شد و ۸۰۰ کیلومتر مربع کوههای آرارات، به ترکیه داده شد و در مورد بحرین هم سکوت اختیار کردند! این پیمان دروغین سعدآباد هم به خواسته انگلستان بود. همه این مسائل، از عواقب یک مجلس بد است. در مجموع، نمایندگان مجلس و وکلای ملت، همگی پیرمردان و ملاکینی بودند که به انتخاب زیرمجموعههای دربار، به مجلس آمده بودند و گاهی اگر انتقاد یا صحبتی بر خلاف میل دربار میکردند، بهسرعت سلب مصونیت میشدند و سریعاً دولت، لایحهای تصویب میکرد که این نماینده اختلاساتی انجام داده و او را سلب مصونیت میکردند! مجلس در زمان رضاخان، به همین منوال بود و تابع محض شاه قرار داشت. به طور مثال در اقدامی مضحک و عجیب، بیان کردند که فوزیه همسر محمدرضا پهلوی، ایرانیالاصل است و دلیل آنها هم این بود که، چون فوزیه مصری است و مصر در زمان کوروش و داریوش جزء ایران بوده، پس فوزیه هم یک ایرانی محسوب میشود! درحالیکه فوزیه مصری بود و این، یک حرف من درآوردی به شمار میرفت! همین نمایندهها چه شعرهایی در وصف فوزیه و مصر میگفتند و در چاپلوسی، از یکدیگر سبقت میگرفتند. بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی ایران اشغال شد، همه چیز تغییر کرد! مجلس سیزدهم – که مانند مجالس گذشته دستنشانده بود- علیه رضاخان موضع میگرفت! سیدیعقوب انوار میگوید الخیر فی ماوقع و علی دشتی هم – که از رضاخان دل پری داشت- گفت چمدانهای رضاخان را بگردید، نکند تاج کیانی را برده باشد و جواهرات را بگردانید! این همان مجلس قلابی است که به خالق خود نیز وفادار نیست. البته این کار نمایندگان مجلس، برای این بود که خود را در اذهان عمومی وارسته کنند. آنها علیه رضاخان به پا خاسته و گفتند که او، به غارت اموال مردم پرداخته است!»
نه وکیل، نه موکل لیاقت انتخاب کردن و انتخاب شدن را ندارند!
در اینکه انتخابات رضاخانی، هماره با مهندسی و ارعاب انجام میشد، کمتر کسی تردید کرده است. همچنین همگان میدانند که هدف از تشکیل چنین مجالسی، تنها اطاعت محض بوده است. با این همه جای این پرسش باقی است که این رویه، از سوی حامیان حکومت و دولتمردان، چگونه تئوریزه و توجیه میشده است؟ رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران با استناد به سخنان سردار اسعد دوم- که از قضا او نیز به دستور رضاخان، به کام مرگ رفت- به این سؤال پاسخ گفته است: «برای بررسی جایگاه انتخابات در حکومت پهلوی اول، باید از نوع نگاه آن به افکار عمومی آغاز کرد. دولتمردان پهلوی اول، بر این باور بودند که جامعه از آگاهی و سواد لازم، برای شرکت در انتخابات برخوردار نیست. سردار اسعد بهعنوان یکی از یاران حکومت پهلوی، در خاطرات خود نوشته است: اگر ایرانیان مردمان رشید وطنپرست تحصیلکرده بودند، هر کسی را که صلاحیت انتخاب داشت، انتخاب میکردند. او معتقد است چنین نیست و نه وکیل، نه موکل لیاقت انتخاب کردن و انتخاب شدن را نداریم! ازاینرو هشدار میدهد اگر دولت اکثریت را در دست بگیرد، ممکن است چند نفر زبردست برای پیشرفت مقاصد خودشان، لیدر یک عده شوند و همهوقت اسباب زحمت دولت را فراهم کنند. او حتی از هرجومرج مشروطیت سوءاستفاده کرده و ۲۲ سال پس از مشروطیت را با هرجومرج یکی دانسته است! چنین قضاوتی زمینه را برای مشروعیتبخشی به رژیم پهلوی اول فراهم کرد که «در مدت پنج سال، خدمات بزرگ از حیث امنیت، مالیه، قشون ایضا» به مملکت کرده است! ازاینرو با نادیده گرفتن افکار عمومی، به دولت حق میدهد که کاملاً انتخابات را ناظر باشد و مهندسی کند. دولت پهلوی، اول از بازنمایی جامعه مدنی بهعنوان قشری بیسواد و فاقد درایت در انتخاب، سود میبرد. از سویی دولت، به تجددطلبی تظاهر میکرد و انتخابات را تعطیل نمیکرد! از سوی دیگر، انتخاباتی برگزار میکرد که در آن مردم، از حق انتخاب به گستردهترین حالت محروم میشدند. برای تکمیل این کمدی ـ تراژدی، به عیانترین حالت در انتخابات مداخله میکرد. برای نمونه انتخابات مجلس هفتم نمایشی بود از خودکامگی لجامگسیخته، انتخاباتی که شهید آیتالله سیدحسن مدرس نماینده اول تهران در دوره ششم که گویا در این دوره حتی یک رأی هم نیاورده بود، بهطعنه برآمد که گیرم هیچکس به من رأی نداد، بر سر رأی خودم که به خود داده بودم چه آمد؟ نه فقط در بسیاری از حوزهها، آرای نمایندگان رضاشاهی از تعداد جمعیت واجد شرایط بیشتر بود، بلکه در شماری از حوزهها، تعداد آرا از کل جمعیت حوزه انتخابیه هم بیشتر میشد! نماینده اول تهران، شیخ طهرانی نزدیک به ۵۰ هزار رأی آورد! جمعیت تهران ولی کمتر از ۲۵۰ هزار نفر بود که نیمی از آن زنان بودند بدون حق رأی و بر اساس آمارهای دولتی در همان موقع، نزدیک به ۴۰ درصد هم کمتر از ۲۱ سال سن داشتند که نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند. بهعلاوه خارجیان مقیم تهران و بیخانمانها نیز کم نبودند. با احتساب همه این موارد، به ظن غالب، تعداد افراد واجد شرایط بهدشواری به ۵۰هزار نفر میرسید که به ادعای دولت، نهفقط ۱۰۰ درصد این افراد در انتخابات شرکت کرده بودند، بلکه همگان نیز به نامزد دولتی رأی داده بودند! حاجی تقی وهابزاده از اردبیل، شهری که به روایتی ۳۰ هزار نفر و به روایت دیگر ۴۰ هزار نفر جمعیت داشت، با ۳۶۶۳۶ رأی وکیل شد! ثقهالاسلام بروجردی از بروجرد که ۳۰هزار نفر جمعیت داشت، با ۳۵۳۵۹ رأی به نمایندگی رسید. از ساری که جمعیتش تنها ۱۰هزار تن بود، فردی به نام عمادی با ۳۳۷۴۲ رأی به وکالت رسید. آرای وکیل ساوه دو برابر جمعیت شهر ساوه بود!…»
تیمورتاش، مجلس ساز ذات اقدس شهریاری!
فصلی دیگر از خوانش چند و، چون مجلسسازی رضاخان، مطالعه در احوال و کردار متولی این اقدام، یعنی عبدالحسین تیمورتاش است. او طی هشت سال، عامل اصلی مهندسی انتخابات بود و در دستورات خویش به حکام ایالات، پیشاپیش به آنان اطلاع میداد که چه کسانی باید وارد این نهاد شوند! تاش عاقبت از گزند غضب قزاق در امان نماند و در زندان کشته شد! مرتضی باقیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره چنین آورده است: «مجالس دوره اول تا چهارم شورای ملی را در مجموع میتوان سالمترین و مردمیترین تمام ادوار بیستوچهارگانه قانونگذاری در دوره مشروطیت، قلمداد نمود، چراکه در جریان برگزاری انتخابات این مجالس، کمترین تقلب و اعمال نفوذ سازمانیافته دولتی یا سایر مراجع قدرت و نفوذ صورت گرفت. بگذریم از اینکه به دلیل بحرانهای سراسر گسترشیابنده سیاسی، اقتصادی و امنیتی، مجالس چهارگانه مذکور، عملاً از انجام تمام و کمال وظایف نمایندگی خود، در چارچوب قانون اساسی مشروطه بازماندند. اولینبار در جریان برگزاری انتخابات دوره پنجم بود که مداخله دولت (رضاخان) در گزینش نمایندگان دلخواه، به گونهای بیسابقه، افزایش یافت و همین مجلس هم بود که موجبات صعود شبهقانونی رضاخان به سریر سلطنت ایران را فراهم آورد. مجلسی که اکثریت نمایندگانش حضور خود در مجلس را مرهون رأی و اراده مردم حوزههای انتخابیه خود نمیدانستند! با به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال ۱۳۰۴، روزبهروز از حق حاکمیت ملت بر سرنوشتشان کاسته شد و تنها نمادها و ظواهری از انقلاب مشروطه باقی ماند. طی دوران سلطنت رضاشاه، ایران شاهد هشت دوره انتخابات مجلس شورای ملی بود که دورههای ششم تا سیزدهم را شامل میشد. طی این ۱۶ سال، نتایج انتخابات و ترکیب هر مجلس را حکومت پهلوی اول تعیین میکرد. به عبارتی بهتر، انتخابات در دوره رضاشاه مهندسی میشد. مهندسی انتخابات به این معناست که مجریان و دستاندرکاران برگزاری انتخابات، از طرق مختلف زمینهای را فراهم نمایند تا کاندیدای مورد نظرشان بتواند در انتخابات پیروز شود. از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۱ که عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار بود، عملاً انتخابات زیر نظر این نهاد برگزار میشد. در واقع، تیمورتاش تا سال ۱۳۱۱، مجری سیاستهای انتخاباتی رضاشاه بود. بهتر است در این بخش، قدری در باره نقش تیمورتاش و وزارت دربار، در مهندسی انتخابات در دوره رضاشاه تا سال ۱۳۱۱، سخن رود. عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردار معظم، در هفت سال اول سلطنت رضاشاه، بانفوذترین شخصیت سیاسی ایران بعد از شخص اول مملکت بهشمار میآمد. روی کار آمدن تیمورتاش به عنوان وزیر دربار رضاشاه، از رویدادهایی بود که در روند تغییر روابط و مناسبات نهاد سلطنت مشروطه و دیگر اجزای دولت، یعنی مجلس و کابینهها به درجات مؤثر افتاد. او وزارت دربار را به بازوی قدرتمندی برای نظارت و چیرگی بر قوه مقننه و مجریه تبدیل کرد. درباره تیمورتاش باید گفت که وی در اجرای دخالتهای حکومت در انتخابات مجلس و کنترل آنها پس از انتخابات، نقش اساسی و محوری داشت، به طوری که میتوان گفت انتخابات یعنی دربار و دربار یعنی تیمورتاش! بنابراین از دوره ششم تا نهم – که دربار نفوذ و تأثیر کاملی بر انتخابات داشت- به طور طبیعی جریان انتخابات، در دست تیمورتاش بود. او با کمک افرادی که بر مسند امور گماشته بود، بر انتخابات دورههای هفتم، هشتم و نهم مجلس نظارت کامل داشت تا هیچ فرد مخالف یا مستقلی وارد مجلس نشود. درباره دخالت وزارت دربار و شخص تیمورتاش در امر انتخابات، مدارک و اسناد متعددی وجود دارد. برای مثال او در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۰۹، با صدور بخشنامهای محرمانه به حکام ایالات در خصوص نحوه برگزاری انتخابات دوره هشتم مجلس شورای ملی، طی دستورالعملی به آنان مبنی بر اینکه: طبق صورتی که ارسال گردیده است باید جدیت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند…، حکام را از هرگونه مسامحه در این خصوص بر حذر داشته و متذکر شده بود در غیر این صورت: مورد بیمیلی اعلیحضرت واقع خواهند شد… و تأکید کرده بود: اعلیحضرت اقدس شهریاری علاقهمند هستند که باید اشخاص مفصلهالمندرجه… به هر قیمتی باشد انتخاب شوند..؛ و تهدید کرده: در صورتی که توان انجام این مأموریت را ندارید، از تاریخ ملاحظه این حکم تا ۴۸ ساعت از خدمت استعفا دهید!…»
مجلس و شاهکار رد اعتبارنامه تیمورتاش!
مجالس دوران رضاخانی به دلایل پیش گفته، بیشتر به ماشین امضا میماندند و معمولاً عدهای معطل و مجیزگو را در خود جای داده بودند! برای فهم ماهیت این نهاد در آن مقطع، تنها کافی است که بدانیم به محض اطلاع آنان از غضب شاه به تیمورتاش، اعتبارنامه نمایندگی وی از تهران رد و تمامی موجبات برای انتقام شاه از وی فراهم شد! تاش همان بود که مأموریت اصلی مجلس سازی، طی سالیان متمادی را بر عهده داشت! محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این موضوع چنین مینویسد: «با روی کار آمدن رضاشاه و قدرت گرفتن وی، نقش مجلس شورای ملی در معادلات قدرت نیز به مرور تغییر کرد. رضاشاه که سودای توسعه آمرانه و از بالا را در سر داشت، قدرت تحمل سازوکار مجالس دموکراتیک همچون مذاکرات طولانی، استیضاح وزرا، ابراز مخالفت با عملکرد دولت و به تعطیلی کشاندن مجلس از سوی اقلیت را نداشت! از این روی، بنای تضعیف تدریجی این نهاد را گذاشت. در انتخابات مجلس در دوره ششم که با آغاز سلطنت رضاشاه همراه شده بود، بسیاری از نیروهای نظامی که یار و یاور رضاشاه بودند، در امر انتخابات دخالت کردند. شاه بهتدریج با تثبیت و تحکیم قدرت خود، مجلس را از نیروهای مستقل و مخالف تهی کرد و میتوان گفت از مجلس هفتم به بعد بود که تقریباً دیگر صدای مخالفان، امکان شنیده شدن نداشت. از این دوره به بعد نمایندگان ابتدا و پیش از برگزاری انتخابات، باید موافقت دربار را کسب میکردند. بعضاً مبالغی را به صورت پنهانی به وزیر دربار پرداخت میکردند و در نهایت پس از انتخاب نیز نباید با هیچ یک از لوایح دولت مخالفت میورزیدند. درواقع شرط معین و مشخص از این دوره به بعد، عدم مخالفت نمایندگان با لوایحی بود که از طرف دولت ارسال میشد. از این بازه زمانی به بعد بود که شیوه حکمرانی رضاشاه، صورتی خودکامه یافت و فضای بلهقربانگویی در نظام اداری و سیاسی و بهخصوص مجلس شورای ملی و نمایندگان باب شد. به نوعی میتوان گفت ساخت و ماهیت قدرت به شکلی کاملاً یکسویه و از بالا به پایین تغییر یافته بود و در همین حال، گردش قدرت از مجلس به دربار و سلطنت نهادینه شده بود. روندی که از دورههای قبل مجلس آغاز شده بود، در مجلس هشتم به اوج خود رسید و رضاشاه در عملی کاملاً مغایر با اصول دموکراتیک و وظایف نمایندگی، مصونیت پارلمانی را از آنها سلب کرد! بدینترتیب نمایندگان به شیر بییال و دم و اشکمی بدل شدند که توان هیچ گونه مخالفتی با تصمیمهای دولت و دربار را نداشتند و به تعبیری نمیتوانستند خواستها و نیازهای مردم را نمایندگی کنند. به عبارت سادهتر میتوان گفت از اینجا دیگر نمایندگان مجلس به لحاظ قانونی، امکان کوچکترین مخالفتی را با طرحها و لوایح دولت و دربار نداشتند و به تعبیری نظام تصمیمگیری و تصمیمسازی در کشور، در نهاد سلطنت و دربار خلاصه شده بود و مجلس دیگر در مسائل کلان کشور، جایگاهی نداشت. در موارد بسیاری، قوانین عمدتاً به دستور رضاخان در مجلس مطرح و توسط نمایندگان مجلس به تصویب میرسید و بسیاری از آنان، از پشتوانه علمی و عملی کافی برخوردار نبود. برای مثال میتوان به قوانین ساخت راهآهن سراسری، قانون انحصار تجارت خارجی، قانون تأسیس شرکتهای دولتی و مواردی از این دست اشاره کرد. بدینترتیب نه دیگر نمایندگان، نماینده واقعی مردم محسوب میشدند و نه طرح و برنامهریزی مشخصی از سوی آنها ارائه میشد. در نهمین دوره مجلس، وضعیت دوره قبل نیز ادامه داشت و حتی کار به جایی رسید که اعتبارنامه عبدالحسین تیمورتاش نیز رد شد! در واقع کسی که خود آغازگر تثبیت قدرت در دستان رضاشاه و نهاد سلطنت بود، طعمه آن شد و دیگر نتوانست حتی به مجلسی راه پیدا کند که دیگر نقش چندانی در سپهر سیاسی ایران نداشت. مجلس دیگر توان حتی محاکمه وزرا را نیز نداشت، امری که برای قانونی جلوه دادن آن، تصویب مجلس لازم و ضروری بود و نمایندگان مردم باید در مورد آن، تصمیمگیری میکردند. بدینترتیب مجلس نه تنها وظیفه تقنینی خود را نمیتوانست انجام دهد، بلکه از انجام وظیفه نظارت بر دولت نیز کنار گذاشته شده بود. از مجلس دهم به بعد، دیگر حتی یک نماینده مخالف، به ساختار قدرت دست پیدا نکرد و حکومت کاملاً شکلی خودکامه به خود گرفته و اوامر و نواحی شاه، مد نظر همه نهادهای سیاسی در کشور بود. هر کس در مجلس سمت نمایندگی را بر عهده داشت، نماینده شاه محسوب میشد و مردم دیگر محلی از اعراب نداشتند! دوره یازدهم و دوازدهم مجلس، آخرین ادوار مجلس شورای ملی در دوران سلطنت رضاشاه بود. دوره آخر یعنی دوره دوازدهم مجلس مصادف با شروع جنگ جهانی دوم و حمله دول متفق به ایران بود. مهمترین حادثه این دوره، انتقال قدرت از رضاشاه به پسرش محمدرضا بود. در انتهای این دوره و برای مدت اندکی متأثر از فضای باز سیاسی کشور (اشغال ایران توسط متفقین و کنارهگیری رضاشاه)، مجلس تا حدودی توانست نقش خود را در تصمیمات سیاسی باز یابد و به ایفای نقش در صحنه سیاسی بپردازد و بدینترتیب روند گذشته متوقف شد!»
انتهای پیام
منبع:ایسنا