اخبار

مروری بر زندگی شهید «حسین فهمیده»

مروری بر زندگی شهید «حسین فهمیده»

روزی مادرم در آشپزخانه بود که محمدحسین وارد شد. مادرم از او پرسید: «کجا بودی؟» جواب داد که کنار قبرم. مادرم تعجب کرد. حسین ادامه داد: «محل دفن من قطعه ۲۴ بهشت‌ زهرا (س) کنار مزار آیت‌الله طالقانی است.» بعد از شهادت محمدحسین، زمانی که سنگ قبرش را گذاشتیم دیدیم که پیش‌گویی او به واقعیت پیوسته است.

 محمدحسین فهمیده در یکی از روزهای اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۴۶ در محله پامنار قم به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۲ در «دبستان روحانی» قم مشغول به تحصیل شد. در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب اسلامی را پخش می‌کرد.

«فرشته فهمیده»خواهر شهید محمد حسین فهیمده روایت می‌کند: «برادرم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۶ و همزمان با ماه محرم به دنیا آمد و پدرم به دلیل ارادتی که به امام حسین (ع) داشت تصمیم گرفت نام پسرش را حسین انتخاب کند تا ادامه دهنده راه شهدای کربلا باشد. محمدحسین مقطع ابتدایی را در قم گذراند و بعد به کرج آمدیم. در سال ۱۳۵۷ در زمان درگیری‌های انقلاب او که ۱۱ سال بیشتر نداشت به پخش اعلامیه‌ها و نوارهای حضرت امام (ره) می‌پرداخت.

*ماجرای دشمنی با شهید فهمیده

*«حسین فهمیده»‌ی ارتش، کدام سرباز است؟

سال ۱۳۵۹ زمانی که شیپور جنگ نواخته شد. روز اول مهرماه ما به مدرسه رفتیم اما محمدحسین به بهانه بازی کردن از منزل خارج شد ولی دوباره برگشت و بار دیگر با ما خداحافظی کرد و به مادرم گفت: «مادر امروز با من قشنگ خداحافظی کن.» مادرم که فکر می‌کرد او می‌رود بازی و زود برمی‌گردد با لبخندی حسین را در آغوش گرفت و با هم خداحافظی کردند. حسین نیز راضی از منزل خارج شد. سه روز از رفتنش گذشته بود که یکی از دوستانش وسایلش را برایمان آورد و گفت: محمدحسین به جبهه رفته است. پیش از این موضوع نیز اتفاق افتاده بود که او چند روز از خانه دور باشد.

زمان درگیری کردستان او یک هفته به خانه نیامده بود و روزی نیروهای کمیته کردستان او را به منزل آوردند و خواستند از مادرم تعهد بگیرند که دیگر اجازه ندهد محمدحسین با این سن کم به کردستان برود ولی او در جوابشان گفت: «مادرم سواد ندارد برگه تعهد امضا کند من خودم برگه را امضاء می‌کنم با این شرط که هر کجا که امام دستور بدهند من می‌روم.»

پس دیگر توقعی نبود که محمدحسین در خانه بماند. او رفت تا به ندای امامش لبیک گوید. روز ۱۳ آبان ماه من با خانواده‌ام سر سفره نشسته بودیم که ناگهان رادیو اعلام کرد یک نوجوان ۱۳ ساله‌ای زیر تانک رفته و شهید شده است. مادرم لقمه از دستش افتاد و گفت: «این محمدحسین من است.» در آن لحظه پدرم گفت: «نه محمدحسین چنین کاری را انجام نمی‌دهد حتما از بچه‌های خرمشهر بوده است.» یک هفته از این حادثه گذشت که آقای مصطفوی– ایشان نیز شهید شده‌اند – به در منزل ما آمدند و خبر شهادت محمدحسین را به پدرم دادند.

روزی مادرم در آشپزخانه بود که محمدحسین وارد شد. مادرم از او پرسید: «کجا بودی؟» جواب داد که کنار قبرم. مادرم تعجب کرد. حسین ادامه داد: «محل دفن من قطعه ۲۴ بهشت‌ زهرا (س) کنار مزار آیت‌الله طالقانی است.» بعد از شهادت محمدحسین، زمانی که سنگ قبرش را گذاشتیم دیدیم که پیش‌گویی او به واقعیت پیوسته است.

محمدحسین ساده و بی‌آلایش زندگی می‌کرد و همیشه می‌خواست مانند رزمندگان در جبهه‌ها سختی‌ها را تحمل کند و فقط به قرب خداوند و رضایت او فکر می‌کرد. مادرم همیشه بی‌قرار بود و برای محمدحسین گریه می‌کرد.

روزی مادرم خیلی خوشحال به نظر می‌رسید از او علت خوشحالیش را پرسیدم،گفت: «دیشب محمدحسین را در خواب دیدم که به من گفت:مادر چرا ناراحتی،دور من می‌چرخید و می‌گفت:من سالم هستم، در کنار مولایم اباعبدالله (ع) هستم و برای شما دعا می‌کنم. از آن روز به بعد دیگر مادرم برای محمدحسین گریه نمی‌کند بلکه با شنیدن نام محمد حسین لبخند می‌زند و به او افتخار می‌کند.»

سخن هم رزمان

عملیات که شروع شد در کوچه هشت‌متری در خرمشهر «محمدرضا شمس» دوست حسین زخمی شد و حسین او را به عقب کشاند. شمس به رزمندگان گفت:«حسین ریزه را بگیرید.» آنها برگشتند و دیدند حسین به طرف تانک‌ با نارنجک‌هایی که به کمر بسته است، می‌دود. زانوهایش زخمی شده بود با زانو به زمین خورد و بعد از ۶ دقیقه ناگهان تانک آتش گرفت و از کار افتاد.

نیروهای دشمن که گمان کردند نیروهای کمکی آمده است عقب‌نشینی کردند و در این میان دوستان حسین به کنار تانک رفتند تا جنازه‌اش را پیدا کنند. شهید بختیاری که آن زمان فرمانده گردانشان بود،کنار چرخ‌های تانک زانو زد و شروع کرد به گریه کردن. پیکر سوخته حسین را جمع‌آوری کردند و بازگرداندند.

منبع: ايسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *