مرگ نهرو
جواهر لعل نهرو سال ۱۹۶۴ در چنین روزی در دهلینو از دنیا رفت.
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: ««من همیشه فکر کردهام که بهترین راه برای یافتن این که چه چیز درست است و چه چیز نادرست و این که چه باید کرد و چه نباید کرد این نیست که دیگران را موعظه کنیم و اندرز بدهیم، بلکه این است که با دیگران صحبت و گفتوگو کنیم، زیرا از مباحثه و گفتوگو است که گاهی مختصری حقیقت نمایان میشود و جلوه میکند.» زمانی که نهرو این نامه را به دختر نوجوانش (ایندیرا گاندی بعدی) مینوشت در زندان انگلیسیها بود اما بعدها هم که نخستوزیر هند مستقل شد و قدرت را به دست گرفت باز به همین آموزه پایبند ماند، به نظرات دیگران توجه میکرد و واقعا صادقانه آرای مخالف را به رسمیت میشناخت. او – کنار گاندی – سالهای طولانی برای استقلال کشورش از سلطه انگلیسیها مبارزه کرد و بعد از تحقق این هدف هم در نوسازی کشورش که قرنها زیر استعمار دستوپا میزد نقش مهمی به عهده گرفت.
جواهر لعل نهرو نیمه نوامبر ۱۸۸۹ در خانوادهای از طبقات ممتاز جامعه هند متولد شد و به پشتوانه این ثروت و جایگاه اجتماعی، کودکی و نوجوانی تقریبا بیدغدغهای داشت. جز تحصیل در بهترین مدارس، فرصت خروج از هند و سفر به کشورهای دیگر را هم پیدا کرد و در همان سالهای جوانی به مردی فرهیخته و دنیادیده تبدیل شد. جز حقوق که رشته تحصیلیاش بود، سیاست و تاریخ و اقتصاد هم خواند و از آثار بزرگترین نویسندگان آن روزگار نیز بهرهها برد. در دوران مبارزه برای استقلال، چند بار به زندان افتاد و تجربه دست اولی از حبس و تنهایی را هم به تجربیاتش افزود. میگفت: «هنگامی که یکی از یاران ما دستگیر میشد گاندی برایش تلگراف تبریک میفرستاد. در آن زمان میگفت: آزادی را غالبا میان دیوارهای زندان باید جست و گاهی بر سر دار، ولی هرگز در انجمنها و دادگاهها و مدرسهها یافت نمیشود.»
بیشتر نامههایی که به دخترش نوشت – و بعدها در کتاب ۳ جلدی «نگاهی به تاریخ جهان» جمعآوری و مدون شدند – به مقاطعی برمیگردد که او در زندان بود. اما مردی که چنین سرسختانه با انگلیسیها جنگید و حتی حبسهای طولانی و انفرادی هم ارادهاش را در این مبارزه سست نکرد، نه با خود انگلیسیها که با سیاستهای استعماری حکومت این کشور دشمن بود. درباره خود استعمار هم عقیده جالب و قابل اعتنایی داشت که میگفت: «استعمار زمانی میمیرد که پیروزی یک لشکر غربی بر یک ارتش آسیایی از پیش مسلم نباشد.»
نهرو حدود ۱۸ سال، از ۱۹۴۷ تا ۱۹۶۴ میلادی نخستوزیر هند بود و همراه با کشورش فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشت. آرمانش این بود که هند را یکپارچه نگه دارد، آن را به کشوری صنعتی تبدیل کند و همزمان با این صنعتیشدن در تحقق عدالت اجتماعی هم بکوشد، به اصول دموکراسی پارلمانی پایبند بماند و در سیاست خارجی، مستقل از شرق و غرب گام بردارد (در پیروی از همین هدف آخری هم بود که در تاسیس جنبش کشورهای غیر متعهد نقش موثری ایفا کرد). به صلح باور داشت اما چند بار مجبور به جنگ شد و بعد هم به این نتیجه رسید که هند برای حفظ صلح و ثبات چارهای جز تبدیلشدن به قدرتی نظامی ندارد. بحث درباره موفقیتها و شکستهای او بسیار است و تازه این بحثها هم بدون شناخت هندِ آن سالها – یعنی کشور استعمارزدهای که در داخل و خارج با مجموعهای از مسائل و مشکلات مواجه بود – به نتیجهای نمیرسد. در دوران نخستوزیری هم (حتی بیشتر از سالهای زندان و مبارزه) ناملایمتیهای زیادی را تحمل کرد و در تاریخ هند و آسیا نام نیکی از خودش به جای گذاشت.
نهرو سال ۱۹۶۴ در چنین روزی در دهلینو از دنیا رفت.»
منبع:ایسنا