استان ها

گفت و گو با پارسی ترین مَردِ ایران!

گفت و گو با پارسی ترین مَردِ ایران!

سخت می‌شود حرف‌هایش را فهمید، هربار که حرف می زنیم انگار به اندازه قرن‌ها میانمان فاصله است. من به زبان امروز حرف می زنم و او به گفته خودش با واژگانِ اصیل پارسی سخن می راند.

وقتی حرف می‌زند انگار مردی از گذشته‌های دورِ ایران زمین برگشته در مقابلم نشسته و برایم حرف می زند. اوایل حرف هایش را نمی فهمیدم، درک برخی واژه هایش برایم سخت بود، هرچه می‌خواستم ساده سخن بگوید بی فاید بود. روی تک تک کلماتی که استفاده می کرد حساسیت عجیبی داشت و مدام گوشزد می کرد مبادا کلمه‌ای از حرف هایش را در نوشته‌هایم جابجا کنم.

حالا اما بعد از سالها گپ و گفت و مصاحبه به حرف زدن عجیبش و واژه‌ها و کلمات سنگین پارسی‌اش عادت کرده ام. حالا بیشتر واژه هایش را می فهمم و شیرینی کلماتش به کام ذهن و نوشته هایم می نشیند.

به گزارش ایسنا، میرجلال الدین کزازی، زاده کرمانشاهان است. پارسی ترین مرد ایران زمین، مردی که عمر ۷۰ ساله خود را وقف حفظ و حراست و احیای زبان پارسی کرده و ده ها کتاب ها در این زمینه به نگارش درآورده.

مردی که سی سال است اصیل ترین واژه های پارسی را برای تکلم با دیگران انتخاب می کند. زبانی که او به کار می برد مشابه با پارسی زبانان گذشته های دور ایران زمین است، واژه هایش همگی اصیلند و لحن کلامش هم مانند نوشته های پارسی ادبی‌اند و آهنگین.

حالا در آستانه روز ملی کرمانشاه سراغ این پارسی ترین مرد ایران زمین، از مفاخر دیارمان رفتیم تا گریزی به زندگی و حال و روزگارش بزنیم، اولین چیزی که به ذهنم می رسد این است که چه چیزی کزازی را کزازی کرد و چه چیزی او را به وادی شعر و ادب و پارسی کشاند که در جواب مرا به روزگاران کودکی‌اش می برد، زمانی که به قول خودش روانشاد پدرش مدام برایش شعر می خوانده و او را با داستان های نامدار و اشعار سخن وران جهان آشنا می کرده.

با همان لحن ادیبانه خاص خودش می‌گوید: روانشاد پدرم کتابخانه ای فراهم آورده بود که کتاب های بزرگان ادبیات ایران و جهان در آن جای داشت. او از همان سالیان خردی، پیش از دبستان ما را با کتاب و نوشته و گفتار آشنا کرد، از همین روی من از آن سالیان با کتاب و در پی آن با ادب پارسی و داستان های نامدار جهان آشنا شدم.

از سوی دیگر روانشاد پدر به هر بهانه ما را وا می‌داشت که بیت هایی از سخن وران جهان را از بر کنیم. خود او بارها این بیت ها را بر زبان می راند و در جشن های زادروز، برنامه ای فرهنگی و ادبی را سامان می داد که در دستگاه ضبط صوت ضبط می شد که این برنامه برای مهمانان پس از آن پخش می گردید. این برنامه همه ما را و کسانی دیگر را که در دسترس بودند بر می انگیخت که نوشته هایمان را در آن دستگاه برخوانیم، این برنامه ها انگیزه ای نیرومند شد که من به فرهنگ و تاریخ و ادب ایران گرایش بیابم.

از همین روی هنگامی که می خواستم به دانشگاه بروم تنها رشته ای که برگزیدم رشته زبان و ادبیات پارسی بود، دانشی که در چشم من بسیار ارجمند است، حتی سپند، زیرا به یاری این دانش و این رشته است که می توان با پیشینه نیاکانی و فرهنگ ایرانی آشنایی یافت…

رُک و راست از این حرف زدن عجیبش می پرسم از اینکه از کی تصمیم گرفته اینطور شبیه پارسی زبانان قدیمی صحبت کند و در جوابم با لحنی که غرور ایرانی را می شود به خوبی در آن حس کرد، می گوید: نزدیک به سه دهه پیش من به آن سان افتادم که این شیوه را در نوشتار و گفتار در کار آوردم، زیرا می‌خواستم نشان دهم که زبان پارسی تا چه پایه توانمند است، شیوا است، دلاویز است، آهنگین است و ویژگی هایی از این دست. خواست من این بود که در کردار، نازکی ها و توانمندی های این زبان را آشکار کنم.

می گویم همه جا همین جوری حرف می زند، همین قدر ادبی و خاص که با همان لحن ادبیانه اش می گوید: پیداست که زبانی که ما به کار می بریم بسته به این است که آن را در کجا به کار می بریم و با چه کسی سخن می گوییم. از این روی می تواند دگرگون بشود، چه تازی گرا، چه فرنگی گرا و هر گرایشی که در زبان داشته باشد، درهر جای با گویش یکسان سخن نمی گوید.

هنگام خرید در بازار شیوه ای که شایسته آن مکان باشد و در دانشگاه هم به شیوه ای دیگر، اما از آنچه من می گویم آماری بگیرند به هرروی درصد واژه های پارسی در گفتارهای گوناگون بیش از آن است که در گفتارهای دیگران به کار گرفته می شود، اما پیداست من در خانواده به آن شیوه سخن نمی گویم یا در هر جایی دیگر که نیاز به شیوه ویژه دارد در پیوندی با آن جای.

برایم تاریخچه زبانی که صحبت می کند جالب است، می گویم دقیقا این زبانی که صحبت می کنید مربوط به چه دوره ای است و چه قدمتی دارد که به من یادآور می شود این همان زبان پارسی کنونی است و ادامه می دهد: من آن را به شیوه ای به کار می برم که در نوشتار کاربرد دارد.

می گوید: من خوش نمی دارم برای نمونه واژه ها را بشکافم، زبان برای من مانند آنچه پیشینیان می اندیشند ارزش آیینی دارد و سخنی بر گزاف نگفته ام. دوباره می گویم ارج زبان را به شایستگی گزرد، در زبان گفتار حتی در نوشتار هم می کوشم از واژه ها بهره ببرم، واژه های آشنا در زبان پارسی، واژه های کم آشنا یا دیرآشنا تنها هنگامی بهره می برم که ناچار باشیم آن در قلمروهای یادیگری زبان، هنگامی که با زبان دانش ورانه واژه هایی در آن قلمروهای زبانی به کار می بریم که در زبان فراگیر و پایه کاربرد ندارند، از همین روی هنگامی که زبان پایه پارسی را به کار می برم می کوشم از واژه های آشا و پرکاربرد بهره ببرم.

برای عوض شدن حال و هوای صحبت مان از خاطرات بچگی یا به قول خودش سالیان خردی اش می پرسم که می گوید: سالیان خردی من با کتاب یا هفته نامه ایی که در آن زمان به چاپ می رسید گذشت، از آن روی پیوندی تنگ در میان من با کتاب پدید آمد، خویشان، دوستان، آشنایانِ همراه می گفتند فلانی را به یاد نداریم بی کتاب دیده باشیم.

هرجا می رفتیم کتاب به همراه داشتم، در آن زمان کتاب “سه تفنگدار” الکساندر دوما به شیوه پیوست در یکی از هفته نامه های پرآوازه به چاپ می رسید، هر هفته یک شماره بیرون می آمد، من آزمندانه این داستان را می خواندم و پی می گرفتم. پس از چندی پدر این جزوه ها را به شیزازبندی می داد و او آنها را درپوشینه های ستبر شیرازه می بست، شیرازه ها به دست من رسید گویی گنجی به من رسیده است از نو می خواندم یکبار روزی که زمان آسایش بود در دهی در “درودفرامان” که از پدران به ما رسیده بود رفته بودیم، در این ده، درختی تناور در کنار جویباری رسته بود، هر زمان می توانستم از تنه ستبر درخت فرا می رفتم، در بخشی از درخت که آن را آن زمان “کشتی فضایی” می نامیدم، می نشستم.

یکبار آن پوشینه ستبر سه تفنگدار را به دست گرفته و از تنه درخت بالا رفته تا در آن کشتی آسمان نورد بنشینم، کتاب بخوانم، این کشتی از دو شاخه ستبر ساخته شده بود که در راستای هم رسته بودند. من در شاخه فرازین می نشستم و دو پا بر شاخه فرودین می گذاشتم، در جهان پندار در آسمان ها به گشت و گذار می پرداختم، آن روز آنچنان غرق کتاب بودم فراموش کردم کجایم، پای خود را از شاخه زیرین برداشته فروافتادم از بلندی بسیار.

انگار خودش یاد خاطرات آن روز افتاده باشد خنده اش می گیرد و می گوید: خوشبختانه یکی از شاخه های زیرین درخت من را از افتادن بازداشت که اگر نبود اکنون من با شما سخن نمی گفتم و بعد هم خنده هایش بلندتر می شود.

دلم نمی‌آید از حال و هوای خاطرات کودکی‌اش بیرونش بیاورم، اما باید صحبت‌مان را کوتاه کنم و برای همین از بلاهایی که سر زبان پارسی آورده ایم می گویم، از اینکه برای حفظ و حراست از این زبان مادری ایران زمین باید چه کار کرد که دوباره لحنش جدی می شود و می‌گوید: تنها کار می بایست زمینه را برای شکوفایی و بالندگی زبان فارسی فراهم بیاوریم، این زمینه فراهم نمی آید مگر اینکه از سالیان خردی، نونهالان را با این زبان آشنایی دهیم.

به شیرینی های زبان پارسی اشاره می کند و می گوید: زبانی است که هرکس با این زبان آشنا شود، خواه ناخواه آن را ارج می‌نهد. زبانی آهنگین و دلنشین است. در رده های آموزشی بویژه در دبستان، ایرانیان باید با زبان پارسی و  در پی آن با ادب شکرین و شیوای این زبان آشنا شوند، پایه های استوار در یاد و نهاد آنان ریخته خواهد شد که بتوانند این زبان را گرامی بدارند و بهره ای شایسته از آن ببرند و باور کنند که اگر گزندی به این زبان برسد این گزند در تنگنای زبان نخواهد ماند و گزندی است که دامنه ای گسترده خواهد یافت و درقلمرو فرهنگ ایران نشانه های این گزند را خواهیم دید.

…بعد از مدتی گفت و گو با پارسی ترین مردم ایران زمین خوب که فکر می کنم او عجیب حرف نمی زند، این ما هستیم که به عنوان ایرانیان اصیل زبان شیرین پارسی را به دست فراموشی سپرده ایم. این ما هستیم که راحت هویت ایرانیمان را کنار گذاشته و به جای واژه های شیرین و اصیل پارسی انواع واژه های بیگانه را به کار می بریم و به این کار افتخار می کنیم!

میرجلال الدین کزازی حالا پارسی ترین مرد ایران زمین است مردی که هنوز با تعصب تک تک واژه ها و حرف هایش را از زبان اصیل و نوشتار پارسی انتخاب می کند تا یادمان بیاورد تا چه حد از زبان اصیل مادریمان فاصله گرفته ایم، تا یادمان بیاورد این هویت ایرانی ماست که روز به روز لابلای هجوم واژه های بیگانه به دست فراموشی سپرده می‌شود.

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *