اخبار 34

آیا آمریکا در حال کنار زده‌شدن از مرکزیت قدرت نظام جهانی است؟

آیا آمریکا در حال کنار زده‌شدن از مرکزیت قدرت نظام جهانی است؟

ایسنا/اصفهان به اعتقاد برخی تحلیل‌گران، مهم‌ترین مشخصه دهه دوم قرن بیست و یکم، کاهش تدریجی قدرت نسبی ایالات متحده آمریکا و افول هژمونی این کشور به معنای کنار زده شدن از مرکزیت قدرت نظام جهانی است.

از زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ به این سو، مباحث مختلفی در خصوص افول ایالات متحده آمریکا از رأس نظام جهانی و تغییر مرکزیت قدرت این نظام طرح شد که هشت سال بی‌میلی دولت اوباما از درگیر کردن این کشور در معضلات مختلف جهانی، چالش‌های سیاسی پیش آمده در دولت ترامپ و پیدایش قدرت‌های نوظهور اقتصادی بر اهمیت این موضوع افزوده است.

در این خصوص، «آمیتاو آچاری» به عنوان یکی از برجسته‌ترین متفکران این حوزه، در کتاب خود تحت عنوان «پایان نظم جهانی آمریکا» معتقد است که آمریکا به طور تدریجی از مرکزیت قدرت جهانی کنار می‌رود و این افول هژمونی، هم‌زمان با شکل‌گیری سایر قدرت‌های برتر اقتصادی در سطح منطقه‌ای است.

برای بررسی بیشتر علل مؤثر در این باره و ساز و کارهای افول هژمونی آمریکا، به معنای کنار رفتن از مرکزیت نظام جهانی، ایسنا با علی امیدی -استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه اصفهان به گفت وگو پرداخت که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

ظهور قدرت‌های اقتصادی نوظهور، مهم‌ترین عامل در افول هژمونی آمریکا است

امیدی گفت: در سال‌های اخیر شاهد شکل‌گیری قدرت‌های اقتصادی نوظهوری مانند چین، برزیل، اندونزی و هند بوده‌ایم که به عنوان رقبای اصلی اقتصادی آمریکا از اهمیت بسیاری در مسائل جهانی برخوردار شده‌اند. بر این اساس، با توجه به نقش زیربنایی اقتصاد و اهمیت تولید ارزش افزوده در فرآیند قدرت گیری سیاسی، باید این انتظار را داشت که در آینده‌ای نه چندان دور، قدرت سیاسی و اقتصادی این کشورها در عرصه بین‌الملل به طرز مضاعفی افزایش پیدا کند.

وی افزود: این قدرت‌های نوظهور اقتصادی با توجه به معیارهایی نظیر انعطاف‌پذیری، چابکی و توان رقابت‌پذیری فزاینده، مزیت‌های بیشتری را در حیطه فعالیت‌های اقتصادی، در مقایسه با آمریکا به خود اختصاص داده‌اند. در این باره، توجه به تولید ناخالص داخلی (GDP) بر اساس قدرت برابری خرید(PPP) فهم بهتری درباره نسبت قدرت اقتصادی آمریکا و این قدرت‌های نوظهور به ما ارائه می‌دهد. برای مثال، بر اساس قدرت برابری خرید، چین با اختصاص ۲۴ تریلیون دلار به خود، در مرتبه بالاتری در نسبت با آمریکا ( ۲۱ تریلیون دلار) قرار می‌گیرد.

امیدی افزود: برای مثال شرکت خدمات حرفه‌ای بین‌الملل (PwC) در گزارشی با عنوان «جهان در سال ۲۰۵۰» پیش‌بینی کرده در ۳۰ سال آینده شش کشور از هفت اقتصاد بزرگ جهان اقتصادهای نوظهور امروز باشند که در نتیجه قدرت‌های اقتصادی مانند آمریکا از رتبه ۲ به ۳، ژاپن از رتبه ۴ به ۸ و آلمان از رتبه ۵ به ۹ تنزل پیدا می‌کنند و طی سه دهه آینده حتی اقتصادهای نسبتاً کوچک‌تری مانند ویتنام، فیلیپین و نیجریه نیز جهشی قابل ملاحظه در رده‌بندی اقتصادی خواهند داشت.

این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه اصفهان ادامه داد: هرچند آمریکا بر اساس قدرت ارزش اسمی خرید، از جایگاه بهتری در نسبت با چین برخوردار است، اما برتری قدرت برابری خرید چین در مقایسه با آمریکا، نشان دهنده تبدیل روز افزون این کشور به یک قدرت برتر سیاسی و اقتصادی در سطح جهانی است.

مناسبات سیاسی جهان امروز، یکجانبه گرایی را بر نمی‌تابد

امیدی افزود: توجه به عامل سیاسی، یکی دیگر از مؤلفه‌های اصلی در بررسی علل و ساز و کارهای افول هژمونی آمریکا در سال‌های اخیر است. اینکه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم در جایگاه قدرت برتر جهانی قرار گرفت دیگر امروز قابل پذیرش نیست.

وی گفت: برتری سیاست یکجانبه گرایی نسبت با دیپلماسی چند جانبه موضوعی نیست که در شرایط سیاسی فعلی مورد پذیرش کشورها قرار بگیرد. امروز دولت‌ها به سوی تنوع مراکز قدرت گرایش پیدا کرده اند و پافشاری بر یکجانبه گرایی در مسائل بین‌الملل نتیجه مطلوبی در پی نخواهد داشت.

این کارشناس مسائل بین‌المللی، در پاسخ به این پرسش که آیا نظام سیاسی لیبرال دموکراسی به عنوان مدل حکمرانی ایالات‌متحده، تأثیری در این فرایند افول دارد یا خیر؟ یا به تعبیر دیگر، آیا این  نظام سیاسی، توان استمرار خود را در جایگاه مدل حکمرانی قدرت‌های برتر جهان خواهد داشت؟، اظهار کرد: این تفکر اشتباه است که با نگاه کردن به نظام سیاسی تک‌حزبی چین، دموکراسی را در راستای نیل به اهداف برتر سیاسی و اقتصادی منسوخ بدانیم و آن را به عنوان یک عامل سیاسی مؤثر در افول هژمونی آمریکا معرفی کنیم.

وی ادامه داد: دموکراسی، سابقه طولانی مدتی در سیر اندیشه‌های سیاسی از دوران یونان باستان تا به امروز دارد و در حال حاضر یکی از دستاوردهای مفید بشر در امر سیاست است.

امیدی افزود: وجود معیارهای سازنده و تثبیت شده‌ای مانند انتخابات و تفکیک قوا در بطن دموکراسی، هنوز هم کارایی بسیاری در تنظیم سیاست کشورها دارد. علاوه بر این، ما هیچ نظام سیاسی جایگزین دیگری با این قواعد در خصوص رفع و رجوع امور سیاسی در دست نداریم.

وی گفت: فقدان پلورالیسم (تکثرگرایی) سیاسی، مقوله‌ای است که گمان می‌رود در آینده، کشور چین را با چالش‌هایی مانند تغییر نظام سیاسی مواجه کند. قابل پیش‌بینی است که با بالا رفتن سطح رفاه اجتماعی در این کشور، تمایلات مردم برای نیل به یک نظام سیاسی تکثرگرا افزایش پیدا می‌کند و این مسئله‌ای است که در آینده، کشور چین را از مسیرهای مسالمت‌آمیز یا خشونت‌بار با مقوله فاصله گرفتن از نظام سیاسی تک‌حزبی کنونی درگیر می‌کند.

آمریکا در تبدیل قدرت نظامی و سیاسی خود به قدرت نرم فرهنگی ناتوان است

این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه اصفهان، تصریح کرد: اوباما در راستای ایجاد جاذبه سیاسی با اهمیت دادن به مسائل فرهنگی قدم‌هایی برداشت اما با آمدن ترامپ این روند به کلی تغییر کرد. بر این اساس، بی‌توجهی‌های اخیر دولت آمریکا به مسئله مهم فرهنگ، به عامل دیگری برای خدشه وارد کردن به هژمونی آمریکا و کنار زدگی این کشور از مرکزیت قدرت نظام جهانی تبدیل شد.

امیدی گفت: تئوری قدرت نرم فرهنگی، موضوعی بود که افرادی نظیر «جوزف نای» در آمریکا بر اهمیت آن تأکید بسیاری داشته و همواره در کتاب‌ها و مقالات خود به ضرورت این امر پرداخته‌اند. این درحالی است که آمریکا خود را ناتوان از تأثیرگذاری بر سایر کشورها برای کسب نتایج مطلوب از طریق ایجاد جذابیت به جای اعمال زور معرفی کرده و این موضوع در عملکرد اخیر آمریکا مبتنی بر سیاست‌های ترامپ به خوبی قابل مشاهده بود.

انتهای پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *