سیاستمداری کهنهکار است؛ از معدود چهرههای درجه اول بازماندۀ قرن بیستم و نزد ایرانیان نامی آشنا. همچون وینستون چرچیل نماد سَیّاسی است. کارش در تمام این سالها این بوده که طرف قوی را ضعیف و طرف ضعیف را قوی کند تا هیچ کس نه برنده باشد نه بازنده. «توازن» مهمترین نظریۀ اوست.
به گزارش ایسنا، در یادداشتی در عصر ایران نوشته مهرداد خدیر آمده است: «برای نخستین بار، بشر در تاریخ خود این ظرفیت را پیدا کرده که در یک بازۀ زمانی محدود دست به نابودی خود بزند؛ چرا که ظرفیت تخریبی قابلیتهای هوش مصنوعی و فناوری هستهای اکنونِ آمریکا و چین از سلاحهای اتمی که در طول جنگ سرد در اختیار آمریکا و شوروی بود فراتر است.»
این یادداشت نه دربارۀ این جملات که به خاطر گویندۀ آن است: «هنری کیسینجر» که در آستانۀ ۱۰۰ سالگی همچنان نقشآفرینی میکند و در نخستین روز سال ۲۰۲۲ چنین گفته است. او یکی از معدود رهبران سیاسی قرن بیستم است که در بیستودومین سال قرن ۲۱ زنده است و نام او را میشنویم و نزد ایرانیان نامی کاملا آشنا و همچون وینستون چرچیل انگلیسی یکی از نمادهای سیاستورزی و سَیّاسیِ شخصی.
هِنری کیسینجر متولد ۱۹۲۳ است و حالا که پا به ۲۰۲۲ گذاشتهایم اگر تا ماه مه (اردیبهشت ۱۴۰۱ خورشیدی) دوام بیاورد ۹۹ ساله میشود. نهتنها زنده است که از مباحثات کلان سیاسی هم دور نشده و به همین خاطر توصیف او تنها با عبارت «وزیر خارجۀ پیشین ایالات متحده» تنها به وزیرانی که بعد او یکچند سکاندار دیپلماسی آمریکا شدند و رفتند و مبتذلترین آنان – مایک پمپئو (وزیر خارجۀ ترامپ) – اعتبار میدهد؛ حال آن که بهترین توصیف برای هنری کیسینجر نام خود اوست و اگر کمی دورتر برویم و با نگاه منفی: مارعینکی!
شاید این پرسش برای مخاطبان جوانتر پدید آید که در آمریکایی که باراک اوباما با پدری کنیایی و دونالد ترامپِ شومن و قبلتر جیمی کارتر با مزرعۀ بادام زمینی یا رونالد ریگان با سابقۀ بازی در سینمای هالیوود، به کاخ سفید راه یافتند چرا کیسینجر کارکشته بخت خود را نیازمود؟ پاسخ این است که او زادۀ آلمان است و مشکل قانونی داشت اما اگر متولد آمریکا بود ولو از پدری آلمانی ریاستجمهوری را تجربه میکرد؛ خاصه این که پدرش یک مهاجر یهودی آلمانی بود.
او اولین آمریکایی خارجیتبار است که به بالاترین مقام در کابینه دست یافت و در سال ۱۳۵۲ خورشیدی (۲۲ سپتامبر ۱۹۷۳) وزیر خارجه شد.
فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد در واقع یک فیلسوف سیاسی است اما عملگرا و مشهورترین جملۀ او الگوی عمل سیاسیون: «کار سیاستمدار این است که بین آن چه مطلوب است و آن چه امکانپذیر، توازن برقرار کند. کوشش برای تحمیل عدالت از طرف یک گروه به گروههای دیگر بیعدالتی و اجحاف مطلق به حساب میآید.»
پس از وینستون چرچیل و آن سخن ضربالمثل شده (در سیاست نه دوست دایمی معنی دارد نه دشمن دائمی و تنها منافع دائمی داریم) همین سخنی که از کیسینجر نقل شد، نیز آویزۀ گوش سیاستمداران حرفهای است؛ بی آن که متهم به نقض اخلاق و عدالت شوند؛ چرا که کیسینجر کوشیده در چارچوب عدالت تفسیر خود را ارائه کند و دوست ندارد به اندیشههای ماکیاولیستی متهم نشود.
نام کیسینجر از آن رو نیز برای ایرانیان آشناست که به لحاظ روانشناسی روی محمدرضا شاه کار کرد و دانست که او تا چه اندازه تشنۀ احترام و تملق و رنجدیدۀ تحقیر و «ترسخورده» است. شاه در آن سال پایههای تخت سلطنت را محکم کرده بود و میخواست بر تحقیر و ترس فائق آید. از کودکی و جوانی با این دو حس بزرگ شده بود. تحقیر، چون پدرش را انگلیسیها با موافقت روسیه برکنار و تبعید کردند و در حالی پادشاه ایران شد که نمیتوانست پدر را بازگرداند و جنازۀ رضاشاه را هم چند سال بعد برگرداند (اگر واقعا بازگردانده باشند) و تحقیر از جانب رجال در ۱۲ سال اول سلطنت که پادشاه جوان را چندان به بازی نمیگرفتند و ترس نهادینهشده از روسها که سبب شد مهمترین دشمن خود را کمونیستها بداند و مخاطرات دیگر را جدی نگیرد. کیسینجر این نقاط را درون شخصیت محمدرضا شاه کشف کرد چون مشاور نیکسون بود و ویژگیهای او را شنیده بود.
از این رو تا وزیر خارجه شد با توجه به شخص شاه و ستایش او رابطۀ ایران و آمریکا را عمق داد و پس از آن بود که شاه اعتمادبهنفس فراوان یافت و مخالفان را به هیچ انگاشت. درآمد نفت زیاد شده بود و شاه حوصله هیچ مخالفت و بهانهجویی را نداشت و در اسفند ۵۳ دو حزب صوری را هم منحل کرد و تنها یک حزب را قابل عضویت و فعالیت دانست: حزب رستاخیز ملت ایران. از نگاه شاه هر که عضو حزب رستاخیز نمیشد لابد عضو حزب توده بود و گفت هر که نمیخواهد عضو حزب رستاخیز شود پاسپورت خود را بگیرد و از ایران برود.
شاه اما دچار سوءتفاهم شده بود؛ چرا که درنیافت کیسینجر آمریکا را به او گره نزده بلکه به دنبال توازن در منطقه است. به همین خاطر بعد از سقوط شاه و در جریان جنگ ایران و عراق سیاست آمریکا از مقطعی به بعد این بود که برنده نداشته باشد و هر دو کشور ضعیف شوند.
تأثیر کیسینجر بر سیاست خارجی آمریکا چنان بود که تفاوتی نداشت دولت دموکرات بر سر کار باشد یا جمهوریخواه. چندان که هم بر برژه ژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، که مثل خود او دیپلماتی مهاجر و فارغالتحصیل هاروارد بود نیز اثر میگذاشت و تنها رییسجمهوری که درهای کاخ سفید را به روی او نگشود، باراک اوباما بود و دلیل مخالفت کیسینجر با برجام نیز همین بود که با خود اوباما مشکل داشت؛ وگرنه با منطق توازن باید حمایت میکرد.
ایدۀ پشتیبانی از اسلامگراهای تندرو در پاکستان و افغانستان در دهۀ ۸۰ میلادی هم متعلق به کیسینجر بود. مهمترین نظریۀ او چنانچه بارها اشاره شد توازن بود و هست تا هیچکس در منطقه دست بالا را نداشته باشد. در این فقره اگر در در ایران اسلام سیاسی شیعی به قدرت رسیده در همسایگی هم اسلام طالبانی سنی تا مهارکنندۀ ایران باشد.
کار کیسینجر در تمام این سالها این بوده که طرف قوی را ضعیف و طرف ضعیف را قوی کند تا هیچ کس نه برنده باشد نه بازنده.
با این همه کیسنیجر از کتاب ۲۸۰۰ صفحهای زندگینامۀ سیاسی خود تنها ۲۰ صفحه را به انقلاب ایران و روابط خود با شاه اختصاص داده است؛ چرا که نه میخواسته تاکتیکهای خود را لو بدهد و نه در اوج اتهامات حقوق بشری به شاه حمایت و پیوند با او را قابل افتخار میدانسته است.
از مقامات ایران بعد از انقلاب تنها محمدجواد ظریف با هنری کیسینجر دیدار داشته و خود در گفتوگو با مجلۀ «آگاهی نو» چنین روایت کرده است: «در جلسهای با حضور بعضی شاگردان کیسینجر، او گفت شما باید بین دولت بودن و آرمانبودن یکی را انتخاب کنید و من پاسخ دادم: هر وقت شما بین این دو یکی را انتخاب کردید از ما هم توقع داشته باشید یکی را انتخاب کنیم. پس از آن بود که شاگرد او که البته از من ۱۰ سالی بزرگتر است برای من ایمیل زد و نوشت: اولین باری بود که من با استادم اختلاف پیدا کردم. این دیدار در دوران وزارت من بود اما از دورۀ سفارت در سامان ملل این دعوا را داشتیم و به همین خاطر برای من نوشت: «دشمن قابل احترام». ایدههای او قابل توجه است.»
مهمترین ایدههای کیسینجر عملگرایی و البته توازن است و ظریف در برجام در قامت یک سیاستمدار عملگرا و به دنبال منافع ملی در پی برقراری همین توازن بود. از این رو تا دید روسها چوب لای چرخ مذاکرات میگذارند با جان کری نزدیکتر شد تا مسکو نپندارد آن باب بسته است و ایران ناگزیر است به سوی مسکو غش کند.
شاه با کیسینجر دوستی نزدیک داشت اما زیادهازحد روی او حساب کرد؛ حال آن که برای سیاستمدار برجسته تنها «توازن» مهم است تازه اگر مجابکردن کارتر به پذیرش شاه پس از سرنگونی را پوست خربزه زیر پای او با همدستی راکفلر ندانیم و به حساب روابط دوستانۀ قبلی بگذاریم.
(ظریف اما از تمام آموزههای کیسینجر درس «توازن» را بهدرستی دریافت و برجام، حاصل همان درک است…)
کیسینجر در دنیای سیاست به یک برند و اصطلاح بدل شده به معنی واقعگرایی و ارزیابی خونسردانه در سیاست خارجی در چارچوب منافع ملی و شاید چند درجه پایینتر از آموزههای ماکیاولی تا چندان به لحاظ اخلاقی توی ذوق نزند. از جملات مشهور او که باز در چارچوب «توازن» قابل فهم است این است: «اصرار زیاده از حد بر اخلاق به بیاخلاقی میانجامد و کوشش برای تحمیل عدالت به بیعدالتی.»
اگر چه نباید فراموش کرد تز دکتری و تخصص علمی او دربارۀ «کانت» بوده اما چارچوب فکری کیسینجر را در یک کلمه میتوان در همان «توازن» بیان کرد با این توضیح بیشتر: «برای درک رقیب و متحد، فهم تاریخ مهم است و در سیاست خارجی گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرهاست اما آن قدر هم نباید واقعگرا بود که هیچ توجیه اخلاقی باقی نماند.»
انتهای پیام