واکسن، تعطیل اجباری و قفل؛ راهکار دیگری هست؟
«۵۸۸ نفر فقط امروز جان باختهاند و وقتی چنین است هر بحث دیگری فرعی است و همه را به فنا میدهد. واکسن، تعطیل اجباری و لاکداون. شاید این قفل، قفل کرونا را باز کند! راه دیگری سراغ دارید؟»
مهرداد خدیر در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «شمار قربانیان روزانۀ کرونا در ایران از ۵۰۰ نفر در روز فراتر رفته و امروز – ۱۸ مرداد ۱۴۰۰ خورشیدی – ۵۸۸ نفر اعلام شد. ۴۶ نفر بیشتر از دیروز و هر دو را که جمع بزنیم از هزار بیشتر. ۱۶۲ نفر از عدد تازه به مربوط به تهران است.
از روز نخست نوشتیم آمار استانها را به تفکیک اعلام کنید. چون ایران کشور پهناوری است و مردم با عدد و رقم بهتر میتوانند وضعیت منطقه خود را متوجه شوند و آمار کلی مشکلی را حل نمیکند اما گفته میشد استان پرتلفات زیر انتقاد قرار میگیرد و کمتلفات یا بیقربانی پیام غیر مستقیم به دیگر شهروندان است که بیایید، اینجا امن و امان است یا مردم کمتر رعایت خواهند کرد و خیال میکنند ایمن شدهاند و ماسک ها را برمیدارند و دورهمی میگیرند و نفس به نفس میشوند.
جدای بحث تفکیک آماری، هولناکی این عدد (۵۸۸) را تنها هنگامی درمییابیم که یا یکی از بستگان و نزدیکان و آشنایان ما خدایناکرده درگیر ویروس کووید-۱۹ شده باشد یا خبر درگذشت کسی را که میشناسیم بشنویم تا بدانیم دیگران نیز عدد نیستند و هویت و شخصیت دارند.
شخصا دو – سه بار این تجربه را از سر گذرانده و درک کردهام که عدد نیست، آدم است و چقدر هم تلخ. آخرین فقره همین دو – سه روز پیش بود که دوست و همکار فاضلمان – رضا شاهملکی – خبر داد دکتر رحیم نیکبخت (استاد تاریخ) هم به خاطر کرونا درگذشته است. پیام را که دیدم به جا نیاوردم. بعد توضیح داد دیدگاه تخصصی او را چندی قبل و ذیل تیتر «معمای مومیایی» دربارۀ جسد منتسب به رضاشاه در نشریه مکتوب چاپ کرده بودید. حالا دیگر نهتنها فقط عدد نبود و آشناتر که لقمۀ غذا در دهانم ماسید.
خدا نکند پیش آید ولی عمق فاجعه را هنگامی میتوان دریافت که در ذهن ما در قالب تصویر نقش بندد.
فرض کنید کنار خیابان عبور میکنیم و میبینیم آن سوتر به خاطر سانحهای که برای راکب موتورسیکلت پیش آمده ازدحام شده است. کمی بالاتر یکی میگوید درگذشته و داستان تغییر میکند. اگر تلفن زنگ بخورد و بدانیم متوفا را میشناختهایم عمق فاجعه بیشتر و بیشتر میشود و هر چه نزدیکتر بوده باشد افزونتر.
دو – سه هفته پیش هم این حالت دست داد. فرزند یکی از دوستان خانوادگی که جوان هنرمندی بود درگذشت. خبر را که شنیدم تسلیت گفتم اما دقیقا به جا نیاوردم. منتها در روزی که اعلام شد سیصدواندی درگذشتهاند طبعا به عنوان یکی از آنها ملموس شد. تصویر او در مقابل خانهشان اما میخکوب میکرد. یادم آمد میشناسم و صحبت هم کرده بودیم. پایم سست شد.
در آغاز عدد است. وقتی گویندۀ خبر ساعت ۱۴ ده، بیست دقیقه بعد از اخبار تبلیغاتی آمار را اعلام میکند، با تأسف سری تکان میدهیم و با این حال به خوردن ناهار ادامه میدهیم. حداکثر این که به دور و بریهای خودمان توصیه میکنیم بیشتر رعایت کنند یا دربارۀ واکسنها و تأخیر عمدی یا سهوی نظری میدهیم. اما کافی است چند دقیقه بعد با خبر شویم که یکی از این قربانیان فلان فرد بوده است. از این پس، دیگر تنها عدد نیست و اگر بشناسیم یا نزدیک بوده باشیم درد را با تمام وجود حس میکنیم و به چشم عدد نگاه نمیکنیم.
دیشب هم هنگام تماشای فینال جام حذفی از استادیوم خالی ترسیدم، چون به اندازۀ گنجایش همان ورزشگاه در این ۱۸ ماه هموطنان ما جانباختهاند. وحشتناک است. نه؟ پس تصمیم دیگری باید گرفت.
تعطیلی چند روزه که دوباره مردم شال و کلاه کنند و به سفر بروند تنها بار کادر درمان را زیاد میکند. شاید تعطیلی اجباری جدیتر کارساز باشد و قفلکردن. با همۀ نفرتی که از قفل و بستن و دیوار و سانسور و سد دارم در این فقره شاید مؤثر افتد و با پرهیزی که از اصطلاحات خارجی و باز ناگزیر میتوان گفت شاید چارهای جز «لاکداون» نباشد.
۵۸۸ تنها یک عدد نیست. آدم بودهاند. چند خانواده درگیرند؟ چه باید کرد؟
سرعت بیشتر واکسیناسیون و تهیۀ واکسن از هر جا که امکان دارد و حذف همه بودجههای غیر ضرور. هر سازمانی میتواند از خودش شروع کند. حقوق پرسنل را تأمین کنند و بقیه را به حساب واردات یا تأمین واکسن واریز کنند اگر مشکل بودجه است.
تا اوضاع روبهراه است میتوان در کشتی دربارۀ همۀ امور صحبت کرد اما توفان که میشود تنها نجات جان افراد اهمیت دارد و همۀ ما داستان سعدی را شنیدهایم که مردی نحوی (زباندان) با ناخدا بحث میکرد و او را سرزنش میکرد که اطلاعات دستوری و زبانی ندارد و میگفت: نیم عمرت بر فناست و وقتی توفان درگرفت و کشتی شکست و هر یک باید با شنا خود را نجات میداد از مرد نحوی پرسید شنا میداند و گفت: نه و پاسخ شنید: تمام عمرت بر فناست.
۵۸۸ نفر فقط امروز جان باختهاند و وقتی چنین است هر بحث دیگری فرعی است و همه را به فنا میدهد. واکسن، تعطیل اجباری و لاکداون. شاید این قفل، قفل کرونا را باز کند! راه دیگری سراغ دارید؟»
منبع: ايسنا
از روز نخست نوشتیم آمار استانها را به تفکیک اعلام کنید. چون ایران کشور پهناوری است و مردم با عدد و رقم بهتر میتوانند وضعیت منطقه خود را متوجه شوند و آمار کلی مشکلی را حل نمیکند اما گفته میشد استان پرتلفات زیر انتقاد قرار میگیرد و کمتلفات یا بیقربانی پیام غیر مستقیم به دیگر شهروندان است که بیایید، اینجا امن و امان است یا مردم کمتر رعایت خواهند کرد و خیال میکنند ایمن شدهاند و ماسک ها را برمیدارند و دورهمی میگیرند و نفس به نفس میشوند.
جدای بحث تفکیک آماری، هولناکی این عدد (۵۸۸) را تنها هنگامی درمییابیم که یا یکی از بستگان و نزدیکان و آشنایان ما خدایناکرده درگیر ویروس کووید-۱۹ شده باشد یا خبر درگذشت کسی را که میشناسیم بشنویم تا بدانیم دیگران نیز عدد نیستند و هویت و شخصیت دارند.
شخصا دو – سه بار این تجربه را از سر گذرانده و درک کردهام که عدد نیست، آدم است و چقدر هم تلخ. آخرین فقره همین دو – سه روز پیش بود که دوست و همکار فاضلمان – رضا شاهملکی – خبر داد دکتر رحیم نیکبخت (استاد تاریخ) هم به خاطر کرونا درگذشته است. پیام را که دیدم به جا نیاوردم. بعد توضیح داد دیدگاه تخصصی او را چندی قبل و ذیل تیتر «معمای مومیایی» دربارۀ جسد منتسب به رضاشاه در نشریه مکتوب چاپ کرده بودید. حالا دیگر نهتنها فقط عدد نبود و آشناتر که لقمۀ غذا در دهانم ماسید.
خدا نکند پیش آید ولی عمق فاجعه را هنگامی میتوان دریافت که در ذهن ما در قالب تصویر نقش بندد.
فرض کنید کنار خیابان عبور میکنیم و میبینیم آن سوتر به خاطر سانحهای که برای راکب موتورسیکلت پیش آمده ازدحام شده است. کمی بالاتر یکی میگوید درگذشته و داستان تغییر میکند. اگر تلفن زنگ بخورد و بدانیم متوفا را میشناختهایم عمق فاجعه بیشتر و بیشتر میشود و هر چه نزدیکتر بوده باشد افزونتر.
دو – سه هفته پیش هم این حالت دست داد. فرزند یکی از دوستان خانوادگی که جوان هنرمندی بود درگذشت. خبر را که شنیدم تسلیت گفتم اما دقیقا به جا نیاوردم. منتها در روزی که اعلام شد سیصدواندی درگذشتهاند طبعا به عنوان یکی از آنها ملموس شد. تصویر او در مقابل خانهشان اما میخکوب میکرد. یادم آمد میشناسم و صحبت هم کرده بودیم. پایم سست شد.
در آغاز عدد است. وقتی گویندۀ خبر ساعت ۱۴ ده، بیست دقیقه بعد از اخبار تبلیغاتی آمار را اعلام میکند، با تأسف سری تکان میدهیم و با این حال به خوردن ناهار ادامه میدهیم. حداکثر این که به دور و بریهای خودمان توصیه میکنیم بیشتر رعایت کنند یا دربارۀ واکسنها و تأخیر عمدی یا سهوی نظری میدهیم. اما کافی است چند دقیقه بعد با خبر شویم که یکی از این قربانیان فلان فرد بوده است. از این پس، دیگر تنها عدد نیست و اگر بشناسیم یا نزدیک بوده باشیم درد را با تمام وجود حس میکنیم و به چشم عدد نگاه نمیکنیم.
دیشب هم هنگام تماشای فینال جام حذفی از استادیوم خالی ترسیدم، چون به اندازۀ گنجایش همان ورزشگاه در این ۱۸ ماه هموطنان ما جانباختهاند. وحشتناک است. نه؟ پس تصمیم دیگری باید گرفت.
تعطیلی چند روزه که دوباره مردم شال و کلاه کنند و به سفر بروند تنها بار کادر درمان را زیاد میکند. شاید تعطیلی اجباری جدیتر کارساز باشد و قفلکردن. با همۀ نفرتی که از قفل و بستن و دیوار و سانسور و سد دارم در این فقره شاید مؤثر افتد و با پرهیزی که از اصطلاحات خارجی و باز ناگزیر میتوان گفت شاید چارهای جز «لاکداون» نباشد.
۵۸۸ تنها یک عدد نیست. آدم بودهاند. چند خانواده درگیرند؟ چه باید کرد؟
سرعت بیشتر واکسیناسیون و تهیۀ واکسن از هر جا که امکان دارد و حذف همه بودجههای غیر ضرور. هر سازمانی میتواند از خودش شروع کند. حقوق پرسنل را تأمین کنند و بقیه را به حساب واردات یا تأمین واکسن واریز کنند اگر مشکل بودجه است.
تا اوضاع روبهراه است میتوان در کشتی دربارۀ همۀ امور صحبت کرد اما توفان که میشود تنها نجات جان افراد اهمیت دارد و همۀ ما داستان سعدی را شنیدهایم که مردی نحوی (زباندان) با ناخدا بحث میکرد و او را سرزنش میکرد که اطلاعات دستوری و زبانی ندارد و میگفت: نیم عمرت بر فناست و وقتی توفان درگرفت و کشتی شکست و هر یک باید با شنا خود را نجات میداد از مرد نحوی پرسید شنا میداند و گفت: نه و پاسخ شنید: تمام عمرت بر فناست.
۵۸۸ نفر فقط امروز جان باختهاند و وقتی چنین است هر بحث دیگری فرعی است و همه را به فنا میدهد. واکسن، تعطیل اجباری و لاکداون. شاید این قفل، قفل کرونا را باز کند! راه دیگری سراغ دارید؟»
منبع: ايسنا