احسان عبدی پور گفت: برای من حقیقت این است که هر روز زندگی کنم، حالا در این هر روز زندگی کردن ممکن است نجاری کنم و ممکن است بخواهم بنویسم و یک کاری که با یک مقداری هوش نصفه و نیمهای برای خودم انجام بدهم. لطفی که به خودم کردم این است که هیچ کدام از این لیبلهایی که به من میخورد افسار نشود یا یک جوری نشود که بگویند تو دیگر داستان نویس هستی، پس دیگر باید داستان بنویسی. تو فیلمسازی، تو مجری هستی باید دیگر تا قیامت اجرا کنی. بنابراین یک تعریف خیلی دم دستیاش را به شما بگویم که شلیک به خود است و آن هم این است که هر جا که بار بخورد میروم!
این کارگردان و فیلمنامه نویس که شامگاه جمعه 7 آبان ماه مهمان برنامه «پرانتز باز» رادیو نمایش بود، در پاسخ به پرسش علیرضا بهرامی کارشناس برنامه مبنی بر اینکه انگار سینما، تلویزیون و شاخههای هنری، هدف شما نیست و هر کدام یک ابزاری برای رسیدن به یک تعالی و کمالجویی انسانی یا حداقل یک حس خوب هستند؟ گفت: نه برای من هدف نیست و به نظرم برای هر کسی که در درجات عالی هر کدام از این مدیومهایی که شما گفتید قرار دارد، هم هدف نیست چون حداقل این چند موردی که اسم بردید یک وسیلهی ترانسفری هستند، یعنی یک پلتفرمی هستند برای انتقال از آ به ب که خود آ که این باشد اصلا ارزش ذاتی ندارد.
وی ادامه داد: یعنی یک گرامری است که فکر کنید یک نفر و یک آدمی که دهان ندارد یک خوابی دیده است. هفت، هشت دهان است یعنی نقاشی و ادبیات هست، موسیقی هست، سینما هست و میگویند که یک دانه از اینها را بردار و بگو و میرود به گرامر یکی از آنها مسلط میشود و شروع به حرف زدن میکند، پس آن را برداشت تا خوابی که دیده بود را تعریف کند. حالا این خواب را شما تعبیرش کن- یک جا تعبیر اجتماعی بده، برو مذهبی بشو و به هدایت امت برس، برو لیبرالیسم شو و بگو ارتقا نِیشن یا ملت- یا هر چیزی کار ندارم. به هر حال نه اینکه من بگویم برایم نیست که نیست، میخواهم بگویم که درجهی تعریف حِکمی خودش هم نیست و برای من قطعا نیست. برای من حقیقتش این است که هر روز زندگی کنم، حالا در این هر روز زندگی کردن ممکن است نجاری کنم و ممکن است بخواهم بنویسم و یک کاری که با یک مقداری هوش نصفه و نیمهای برای خودم و لطفی که به خودم کردم این است که هیچکدام از این لیبلهایی که به من میخورد افسار نشود یا یک جوری نشود که بگویند تو دیگر داستان نویس هستی پس دیگر باید داستان بنویسی. تو فیلمسازی، تو مجری هستی باید دیگر تا قیامت اجرا کنی. بنابراین یک تعریف خیلی دم دستیاش را به شما بگویم که شلیک به خود است ولی واقعا هر جا که بار بخورد میروم!
او در ادامه گفت: دو مثال یادم آمد که بگویم. حرف که باد هوا است ولی عملگرایانه در زندگیام این است که برای مثال هیچ وقت به صرافت این نیفتادم که عضو یکی از سندیکاهای سینما باشم، یعنی بروم خانهی سینما و بگویم که صنف کارگردانان یا نویسندهها عضو شوم. یا برای مثال اگر داستان نویس هستم حتما بروم کتابی را در ادبیات چاپ کنم و یک شابکی داشته باشم و یک جایی در کتابخانهی ملی ایران بگویم که این جای یک و نیم سانتی برای من است. یعنی حتی هوس همین را هم ندارم. اینکه به شما میگویم که نمیکنم و در مغزم نیست، در رفتار بیرونی من هم تا الان نبودهاست. فردا صبح را نمیدانم و شاید یک دفعه یکی از این کارها را انجام دادم! تا الان که با شما حرف میزنم را میگویم.
این کارگردان در پاسخ به اینکه چقدر روایت پادکستهایش تجربهی زیست فردی است و چقدر متکی بر خیال است؟ گفت: با اینهایی که الان میخواهم به شما بگویم، درواقع نخ عروسک بازی را دارم به شما نشان میدهم و ممکن است که از این به بعد، مخاطب از دیدن عروسک بازی کیف نکند! من یک چیزی به شما بگویم که هم جواب سوالتان را داده باشم و هم نداده باشم! من سر ورک شاپهایی که دور هم جمع میشویم و یک کاری میکنیم میگویم که نظرسنجیهای زیادی نشان میدهند که وقتی اول فیلمی مینویسند که این فیلم بر اساس یک داستان واقعی است ناخودآگاه دیدهاند که هشتاد درصد و حتی بیشتر، مخاطب بیشتر درگیر موضوع میشود چون او دارد به دنبال یک الگویی میگردد که فردا روز اگر در زندگی به آن بر خورد به این شبیه سازی کند و از مخمصه خلاص شود. ما برای او مینویسیم که این رخ دادهاست و بر سر یک آدمی مثل شما آمدهاست پس میگوید که هیچ کاری نکنم. برای مثال تخمه نخورم، با موبایل حرف نزنم، میخواهم این بلایی که سر یک آدمی آمده را ببینم. تمام تلاش ما این است که یک الگو برای روز مبادا بسازیم. من میخواهم یک فیلمی ببینم که اینهایی که در اتوبوس با برف، بنزین تمام میکنند چه میشوند، آنهایی که گرگ بهشان حمله میکند، اویی که میخواهد برای مسابقات تکواندوی المپیک برود و در پلههای فرودگاه امام زانویش میپیچد؛ آدم سه روز قبل از یک موفقیت بزرگ چه میکند؟ همهی اینها را برای روز مبادا ذخیره کنم، پس اگر بگویم که این واقعی است بیشتر آن را ذخیره میکنم. من تمام تلاشم این است که همه چیز واقعیتر باشد. بیس خیلی از چیزهایی که مینویسم واقعی است اما واقعیت چیز جذابی برای زندگی نیست؛ حتما زائده دارد، حتما کم و کسری دارد و من باید یک افزودنیها و افزایشهایی را داشته باشم و این کل ماجرا است.
عبدی پور گفت: آنطور که شما میدانید در کلاسهای هندسه، فلسفه یا حوزه یا هر چیزی وقتی یک اصل را میگویند- یک اصل فلسفی یا هندسی که همهی ما هندسه را خواندهایم اگر بقیه را نخوانده باشیم- معلم هندسه یا آخوندی که در حوزه درس میدهد یا استادی که در دانشگاه درس میدهد میگوید که این اصل را متوجه شدید؟ من این را تنزل میدهم به یک مثال تا بفهمید که عملیاتی و مثالی چه میشود. این فرآیند تنزل به مثال در مغز من به شخصه تعالی به مثال است. من میگویم که همهی فرضیات و اصولها در ریاضی، فیزیک، شیمی و روانشناسی تا تبدیل به مثال نشدهاند من شخصا- من یک واحد آماری- اصلا متوجه نمیشوم. یک چیز انتزاعی و مجموعهای از کلمات که دور هم فر میخورند.
این کارگردان یادآور شد: در دانشکده یک استادی داشتیم که صبح ساعت هشت با او کلاس داشتیم و آنقدر دوستش داشتم که میرفتم. شروع به حرف زدن میکرد و میگفت که برای مثال سندیت آثار کیشلوفسکی منتج از فلان است و من نیم سانت، نیم سانت در صندلی میرفتم و خوابم میبرد. ناگهان میگفت که برای مثال در فیلم «دربارهی الی»، یک دفعه صندلی صدا میداد و خودش میگفت که عبدی پور بیدار شد! میگفتم استاد این حرفها را ول کن! یک چیزی وسط بگذار که دربارهی او حرف بزنیم. واقعا میگویم که- این از شکسته نفسی یا چیزی نیست- ساز و کار ذهن من تئوریک نیست و ساز و کار ذهن من مثالی است. همه چیز با مثال است. هشت مثال از یک آدم برای من بگویید، من کلیت آن آدم را میگویم. استقرایی هستم، یعنی از پایین به بالا هستم و از بالا به پایین نیستم.
او در ادامه اضافه کرد: یک فیلمی به نام «میجر» ساختهام و منتظر اکرانش هستم، خیلی دوستش دارم و امیدوارم که سینماها نرمال شوند و مردم بروند فیلم ببینند و فکر میکنم زمانی این موضوع محقق می شود که مردم بی فاصله تنگ هم بنشینند!
«پرانتز باز» به سردبیری مارال دوستی، به صورت زنده و هفتگی ساعت 21:00 تا 23:00 پخش میشود و برنامه دیشب از محل سینما آستارا پخش شد، دست اندرکاران این برنامه قصد دارند تا با اجرای گردشی در مکانهای مختلف فرهنگی، مکان های مختلف را به مردم معرفی کنند.