دردی که شاید شما را بکُشد!
فرقی نمیکند بیمحلی و طردشدن از طرف دوست و آشنا باشد یا یک غریبه. حتی خیلی فرقی نمیکند این رفتار دلیل جدی و مهمی دارد یا بهخاطر اتفاقی پیش پا افتاده باشد. تنها چیزی که واقعاً اهمیت دارد این است که وقتی کسی را نادیده میگیرند، حسابی «دردش» میگیرد. اما آیا تا حالا فکر کردهاید که این درد دقیقاً چطور دردی است؟ تحقیقات علمی سرنخهایی برای ما دارند: مغز انسان میان استخوان شکسته و قلب شکسته تفاوتی قائل نیست.
به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: روانشناسی به نام نائومی ایزنبرگر به نظرش جالب آمد که ما اغلب طرد شدن را با اصطلاحاتی بیان میکنیم که دلالت بر دردی جسمانی دارند: «قلبم شکست»، «له شدم»، «احساسم را جریحهدار کرد»، «مثل سیلی به صورتم خورد». به نظر میرسد چنین اصطلاحاتی، فراتر از معنای استعاریشان، در دل خود نکتهای بنیادین دارند: این که احساسات ما به شیوهای سامان یافتهاند که مستقیماً قابل بیان نیستند. موارد مشابه را نهتنها در زبان انگلیسی، بلکه در تمامی زبانهای دنیا میتوان یافت. ایزنبرگر فکر کرد چرا اینگونه است؟ آیا ارتباطی ژرفتر میان درد جسمانی و عاطفی وجود دارد؟
ایزنبرگر و همکارانش در آزمایشی مهم در سال ۲۰۰۳، هدستهای واقعیت مجازی بر سر افراد تحت آزمایش نهادند. شرکتکنندگان از پشت عینک فقط دستهایشان را میدیدند و یک توپ، به اضافه دو شخصیت کارتونی که آواتارهای شرکتکنندههای دیگری بودند که در اتاق دوم قرار داشتند. هر شرکتکننده با فشار یک دکمه میتوانست توپ را برای شرکتکننده دیگر پرتاب کند. در همین حال، پژوهشگران فعالیت مغزی آنها را با دستگاه افامآرآی اندازهگیری میکردند. در نخستین دور بازی سایبر بال – بازی با این نام شناخته شده است – همانطور که همه انتظار داشتند، توپ دست به دست میچرخید، اما خیلی زود بازیکنان اتاق دوم شروع به تبادل توپ بین خودشان کردند و بازیکنان اتاق اول را کاملاً نادیده گرفتند. در واقع اتاق دومی در کار نبود، بلکه صرفاً برنامهای کامپیوتری، طوری برنامهریزی شده بود که هر شرکتکننده را «نادیده بگیرد» تا پژوهشگران ببینند نادیده گرفته شدن – یعنی همان چیزی که آنها «درد اجتماعی» مینامیدند – چه تأثیری بر مغز دارد.
درد جسمانی بخشهای گوناگونی از مغر را درگیر میسازد. برخی از این بخشها، مسئول تعیین محل درد هستند، در حالی که بخشهایی دیگر؛ مانند اینسولار قدامی و کورتکسِ سینگولیت خلفی قدامی، تجربۀ ذهنی درد (یعنی ناخوشایندی آن) را پردازش میکنند. در اسکن افامآرآی، تیم ایزنبرگر، در آن دسته افرادی که از بازی کنار گذاشته شده بودند، هم فعالیت اینسولار قدامی و هم فعالیت کورتکس سینگولیت خلفی قدامی را مشاهده کردند. وانگهی، افرادی که بیشترین پریشانی عاطفی را داشتند، بیشترین فعالیت مغزی مرتبط با درد را از خود نشان دادند. طرد شدن اجتماعی، به بیان دیگر، ماشه همان مدارهای عصبیای را میکشد که زخم جسمانی را پردازش میکنند و آن را به تجربهای ترجمه میکنند که ما درد مینامیم.
چنین نظری در آن زمان- و حتی هنوز هم- نظری انقلابی بود که بر اساس آن، مغز تمایزی میان استخوان شکسته با قلب آزرده قائل نمیشود. این ایده به ما میگوید طرد شدن موضوعی دردآور است. همپوشانی میان درد جسمانی و درد اجتماعی برای ایزنبرگر فراتر از آن است که صرفاً علاقهای علمی باشد. او در سال ۲۰۱۴ به مجله اج گفت: «نتایج این تحقیقات موضوعی را برای مردم آشکار میکند که شاید میدانستند، اما از پذیرش آن هراس داشتند؛ این که درد عاطفی صرفاً چیزی تخیلی و ذهنی نیست، بلکه به این دلیل ذهنی است که در مغز اتفاق میافتد.»
درد عاطفی با دارو درمان میشود؟!
از آن زمان تاکنون، چند مطالعه دیگر نیز آزمایش سایبربال را به کار برده و دامنه نتایجش را گسترش دادهاند. بهعنوان مثال، پژوهشگران، دریافتهاند که نیازی نیست طرد شدن اجتماعی لزوماً به شکلی آشکار باشد تا ماشه سازوکار درد را در مغز بکشد؛ بلکه تنها دیدن تصویری از شریک سابق زندگیتان، یا حتی مشاهده ویدئویی از چهرههای ناخشنود هم باعث فعالشدن همان مسیر عصبی درد میگردد. یک بار تیم ایزنبرگر سؤالی بهظاهر احمقانه طرح کردند؛ اگر درد جسمانی و درد عاطفی به یکدیگر مرتبط هستند، آیا داروهای مسکن میتوانند باعث بهبود دلشکستگی شوند؟ در مطالعهای که متعاقب این پرسش انجام یافت، به برخی شرکتکنندگان، بهمدت سه هفته، دو نوبت در روز تایلینول (یک مسکن رایج) دادند، در حالی که برای گروه دوم تنها نوعی دارونما تجویز کردند. هر دو گروه را در معرض طرد شدن قرار دادند و از آنها خواستند روزانه احساساتشان را یادداشت کنند. در پایان آزمایش، گروه تایلینول پریشانی کمتری را گزارش کردند و فعالیت مغزی کمتری در نواحی مرتبط با درد نشان دادند.
چنین چیزی به معنای خداحافظی با درد عاطفی نیست و مطمئناً وقتی دنیا به شما پشت میکند، کارهای بهتری از بالا انداختن یک قرص هم میشود انجام داد. با این حال، مطالعه تایلینول نکتهای مهم را درباره طرد شدن آشکار میسازد؛ این که میتواند از حیات عاطفی شما به درون خودِ جسمانیتان سرریز کند. در واقع، در سالهای اخیر مفهوم طرد شدن اجتماعی، جایگاهی کلیدی در تعدادی از یافتههای رشتههای مختلف علمی؛ از جمله روانشناسی، نوروساینس، اقتصاد، زیستشناسی تکاملی، همهگیرشناسی و ژنتیک داشته، و دانشمندان را مجبور کرده است دوباره به این فکر کنند که چه چیزی ما را بیمار یا سلامت میکند، چرا برخی افراد بیشتر عمر میکنند، اما برخی دیگر زود از دنیا میروند و چگونه نابرابریهای اجتماعی بر مغز و جسم ما اثر میگذارند.
درد اجتماعی از کجا شکل گرفت؟
به گفته ایزنبرگر، اهمیت درد اجتماعی به تکامل بازمیگردد. ما، در طول تاریخ، برای بقا به افراد دیگر متکی بودهایم. آنها ما را پرورش میدادند، کمکمان میکردند خوراک بیابیم و دربرابر حیوانات وحشی و قبیلههای دشمن از خود مراقبت کنیم. چیزی که به معنای واقعی ما را زنده نگاه میداشت، روابط اجتماعی بود. شاید دردِ طردشدن نیز، در همان زمان تکامل یافت؛ درست همانند دردِ جسمانی و همچون نشانهای برای در معرض تهدید بودن زندگی. شاید طبیعت، با استفاده از میانبری هوشمندانه، به سادگی سازوکار موجود برای درد جسمانی را «قرض گرفت» تا دیگر سازوکاری جدید بهوجود نیاورد. همین موضوع توضیح میدهد چرا در مغز ما، استخوان شکسته و قلب شکسته تا این اندازه به یکدیگر پیوند خوردهاند.
آنچه درباره چنین ارتباطی اهمیت دارد، این است که چگونه حتی اتفاقات پیش پا افتاده نیز میتوانند به قول پژوهشگران، «استخوان لای زخم» شوند. در آزمایش سایبربال، طرد شدن توسط افرادی که نمیشناسید و حتی نمیتوانید ببینیدشان، کافی است تا ماشه دردی باستانی را بکشد که مسئول زنده نگاه داشتن شماست. دیدن ویدئوی چهرههای ناخرسند نیز، به سادگی، همان تأثیر را دارد. اما درباره آن ضربات سنگینی که بر احساس تعلق ما وارد میشوند چه میتوان گفت؟ ناخودآگاه انتظار دارید هرچه طرد شدن از جانب فردی مهمتر باشد، درد ناشی از آن نیز بیشتر باشد؛ هرچند، این چیزی نیست که پژوهشگران بدان رسیدهاند. معلوم شد زمانی که طرد میشویم- از جانب همسر، رئیس، دوستان، در کار، مدرسه یا خانه- اتفاق دیگری نیز میافتد که میتواند کمک کند هم تلاشمان را برای پذیرفتهشدن درک کنیم، و هم آن افسردگی قدرتمندی که به همراهش میآید.
«روی باومیستر» یک دانشمند علوم اجتماعی است که ۳۰ سال از زندگیاش را صرف مطالعه عزت نفس، تصمیمگیری، تمایلات جنسی، آزادی اراده و احساس تعلق کرده است. باومیستر در مجموعه آزمایشهایی که بههمراه همکارانش از اواخر دهه ۱۹۹۰ انجام داد، متوجه شد افراد پس از طرد اجتماعی به شکلی چشمگیر پرخاشگرتر میشوند، بیشتر مستعد فریبدادن و خطرکردن میگردند و تمایلشان را برای کمک به دیگران از دست میدهند. باومیستر در آزمایشی از شرکتکنندگان خواست درباره ضربهای بزرگ بنویسند که به عزت نفسشان وارد شده، و واکنش فوریشان را بدان شرح دهند. طرد از گروه همتایان، با اختلاف زیاد، در رتبه اولِ نوشتههای دانشجویان بود، و پس از آن طرد از دانشگاه و رابطه عاشقانه قرار داشت.
طرد شدن درد دارد مثل دردهای فیزیکی
اکنون تعداد روزافزونی از پژوهشگران متوجه شدهاند تهدیدهایی که بر هویت اجتماعی ما اثرگذارند، مانند منفی ارزیابی شدن توسط دیگران، میتوانند در سیستمهای حیاتی نوروبیولوژیکیمان مداخله کنند. مطالعاتی که روی حیوانات فرمانبردار، و همچنین افرادی که در معرض ارزیابی منفی بودهاند (برای نمونه پس از ارائه سخنرانی برای یک مخاطب) نشان میدهد که طرد اجتماعی منجر به التهاب میگردد؛ یعنی همان پاسخ درونی بدن به جراحت. تهدیدهای اجتماعی نیز، مانند تهدیدهای فیزیکی، منجر به مخابره پیام خطر گشته، و حمله دفاعی دستگاه ایمنی را در برابر مهاجمان میکروبی فعال میسازد.
طرد شدن اجتماعی در میان طبقات پایین رایج است، بنابراین همین مسئله میتواند توضیحی نیز باشد بر پیوند مبهمِ میان نابرابری اجتماعی و وضعیت بدِ سلامتی. موضوع ناگوار در مورد جایگاه اجتماعی، نسبی بودن آن است. جایگاهی که شما در مقایسه با دیگران در سلسله مراتب اجتماعی دارید، تأثیر بیشتری بر شرایط دارد تا جایگاه واقعیتان. این نوع رتبهبندی، به ناگزیر، بیش از آن که برنده تولید کند، بازنده تولید میکند. درست مانند مسابقات ورزشی که در آنها هم نفر دوم، کسی است که به اندازه کافی خوب نبوده است؛ تنها یک مدال طلا در مسابقات المپیک میدهند، مدالهای نقره و برنز بیشتر نوعی تسکین است. ویکینسون و پیکت چنین بیانش میکنند: «تفاوتی ندارد اگر افراد در کلبهای بدون دستشویی، روی فرش خاک زندگی کنند، یا در خانهای سه خوابه با یخچال و لباسشویی و تلویزیون، جایگاه پایین اجتماعی در هر صورت همچون نوعی بیارزش بودن فراگیر تجربه میشود.»
هر جا باشیم بازهم از بعضیها عقبتریم
بالا رفتن از نردبان اجتماعی لزوماً مشکلات را حل نمیکند، بلکه شاید تنها باعث مرتفعتر شدن حصار شود. فکر کنید چند پله بالاتر پریدید و بالای گروه همتایانتان جای گرفتید. از این جایگاه جدید نگاهی به پایین میاندازید و با خودتان میگویید عجب پیشرفتی کردهاید. اما بعد متوجه میشوید که حالا دیگر نقطه مرجع شما تغییر کرده است چراکه به گروه اجتماعی تازهای پای نهادهاید که رأس آن، همچنان بالاتر از شماست. زمانی یک سرمایهگذار موفق به من گفت هیچ اهمیتی ندارد چقدر به دست آوردهاید، چراکه همیشه کسی هست که بالاتر از شما باشد. به نظر میرسد جایگاه، بازیای است که هیچوقت از آن برنده بیرون نمیآیید، زیرا هدف پیوسته در حال حرکت است. در این بازی هر موفقیتی میتواند در عین حال یک شکست باشد و هر برندهای، بازنده. شاید یکی از راههایی که بتوان به یاری آن مزایای برابری بیشتر را تبیین کرد، این باشد که برابری، مرزهای میان گروههای گوناگون را از بین برده و آمیزش و ادغام اجتماعی را تشویق میکند. مدتهاست که پژوهشگران میدانند افرادی که در جامعه ادغام شده باشند، از طول عمر و سلامت بیشتری نسبت به افراد منزوی برخوردار خواهند بود.
باید طردکننده و طردشونده همزمان وجود داشته باشند
با وجود پیشرفت پژوهشی، هنوز مشخص نیست که چه چیزی را واقعاً باید انزوای اجتماعی بدانیم. معمولاً انزوای اجتماعی را نوعی محرومیت عینی در نظر میگیرند که بهویژه افراد سالخورده را درگیر میکند؛ یعنی زمانی که بازنشست میشوند، تمامی اعضای خانوادهشان را از دست میدهند، نمیتوانند رانندگی کنند، به دام بیمار میافتند، یا آنقدر ضعیف میشوند که نمیتوانند در فعالیتهای اجتماعی مشارکت کنند. برخی سالمندان پیوندهای کمتر، اما عمیقتر را ترجیح میدهند و برخی دیگر دوست دارند تنها باشند. بدون تردید هیچیک از اینها اثرات زیانبار انزوای اجتماعی را انکار نکرده و مشکلات پیری را زیر سؤال نمیبرند، با این حال، تفاوتی مهم میان وضعیت عینی و تجربه ذهنی وجود دارد. عینیت و ذهنیت بیتردید به هم مرتبطند، اما تنها بودن، با احساس تنهایی کردن، فرق دارد. به گفته لوییس هاوکلی، پژوهشگری در مرکز پژوهش افکار ملی در دانشگاه شیکاگو، و جان کاچوپو، دانشمند فقید نوروساینس در دانشگاه شیکاگو که بیش از دو دهه در این حوزه پژوهش کرده است، «افراد میتوانند با دیگران زندگی کنند، اما در نظر خودشان مطرود باشند.» شاید در ذهن ماست که طرد شدن ذات موذیگر خود را نمایان میسازد؛ یعنی نه از طریق زُقزُق دردی که بر سرمان میکوبد و آسیبهایی که به بدنمان میزند، بلکه از طریق ذهنمان. نادیده گرفته شدن در ذهن زنده میماند، و از تخیلات مخدوش ما تغذیه میکند. برای آنکه خودتان را منزوی بدانید، باید بارها و بارها طرد شده باشید، حتی اگر کسی در واقع طردتان نکرده باشد. باید طردکننده و طردشونده همزمان وجود داشته باشند. این گونه است که طرد شدن در نهایت به ما آسیب میزند؛ با مجبور کردن ما به آسیبزدن به خودمان، و وادار کردنمان به همدستی در این عمل بیرحمانه.
الیتسا دِرمِنژیسکا / نقل از وبسایت ترجمان / ترجمه آرش رضاپور / مرجع: وب سایت ایان
انتهای پیام
منبع:ایسنا