استان ها

مرگ دیگر برای همسایه نیست؛ همسایه هم مُرد

مرگ دیگر برای همسایه نیست؛ همسایه هم مُرد

 پشت در غسالخانه آرامستان معصوم زاده بجنورد غوغایی برپایی است، این روزها کرونا وحشی تر از هر زمان دیگری در حال یکه تازی و گرفتن عزیزانمان است و به هیچ کسی رحم نمی کند.

کرونا امروز جان ۱۵ دیروز جان ۱۴، روزهای قبل تر از آن ۱۱، ۹ و ۱۲ نفر از بهترین عزیزانمان را در خراسان شمالی گرفته است و دو هفته ای است که کار در غسالخانه آرامستان بجنورد حسابی زیاد شده است و دیگر مرگ دیگر برای همسایه نیست؛ همسایه هم مُرد.

پشت درب بزرگ سبز رنگ غسالخانه آرامستان معصوم زاده که منتظر بودم هنوز بوی مرگ را نمی‌شناختم. جمعیتی که پشت درب منتظر عزیزشان بودند تا برای آخرین بار التماسش کنند برگرد، با کینه نگاهمان می‌کردند که چرا ما می‌توانیم داخل شویم و آن‌ها نه.

بعضی‌ها ماسک هم نداشتند و هنوز باور نکرده بودند کسی که منتظرش هستند از دریچه کوچک غسالخانه بیرون بیاید، همین بی‌احتیاطی‌ها را کرده است، یا دورهمی دوستانه رفته و یا به دعوت مراسم عروسی و تعزیه نه نگفته و یا فکر می کرد هیچ وقت به کرونا مبتلا نمی شود و بدون ماسک در هر جایی حضور می یافت.

سالن پشت درب انگار شلوغ‌تر از آن‌طرف درب بود، آدم‌هایی در دولایه کاور سیاه‌رنگ خوابیده بودند تا آخرین لحظه‌های این دنیایشان را بگذرانند و بروند و بعد از تحویل، اسمشان از روی تابلوی وایت برد خط‌ خطی روبه روی در هم، خط بخورد.

چند خانم و آقایی که از روز نخست شیوع کرونا حتی بدون یک روز تعطیلی اینجا کار می‌کنند چه تعداد زن و مرد را در این سالن جابه‌جا کرده‌اند؟ چند بار با باز کردن زیپ کاور دستشان لرزیده؟  که چهره پشت کاور … دلم آشوب می‌شود.

با صدای درب فلزی و بزرگی که شبیه سردخانه‌های نگهداری مواد غذایی است از جا می‌پرم، کشویی را جلو می‌کشد، تازه می‌فهمم مرگ سرد است.

لباس هایم را جمع می‌کنم و ماسک دولایه‌ روی صورتم را جابجا می‌کنم. مواظبم به‌جایی نخورم، می‌ترسم مرگ شبیه ذره‌ای به لباسم بچسبد و با من بیایید.

جمعیت محوطه های آرامستان معصوم زاده، بهشت جاوید و یا حصار در ذهنم تداعی می‌شود. چند نفر از آدم‌هایی که گواهی فوت در دست دارند بدون ماسک و رعایت کردن فاصله اجتماعی آن بیرون قدم می‌زنند و حال چه زمانی گذر آن ها به علت عدم رعایت دستورالعمل های بهداشتی کرونا به سردخانه و غسال خانه می خورد، خدا داند.

به آن تخت‌های سرد فلزی نگاه می کنم تا مدیر غسالخانه بیایند و زیپ کاور را با دلهره باز کند و به همکارش که دستکش‌های لنگه‌به‌لنگه زرد و نارنجی پوشیده بگوید ببین چه زیبا لبخند زده است.

به سکوهای سنگی وسط سالن نگاه می کنم، ورود به آنجا یعنی آخرین جایی که از دنیا می توانیم تجربه کنیم و یکی از خانم‌ها که از همه سنش کمتر است زمین را با آب فشارقوی می‌شوید.

نفر خوابیده روی سکو کارش تمام می‌شود، غسل سدر و کافور و آب مطهرش را با دقت انجام می‌دهند و آب آخر را هم می ریزند.

حالا باید کفن‌پوشش کند، لُنگ را با محبت دور تن یخ زده‌ی متوفی می پیچد، لباس دیگری را روی لنگ و حالا باید کفن اصلی را تنش کند، غصه ش می‌گیرد.

صدای ضجه‌ی زنی از پشت در می‌آید، بی شک همسر مرد متوفی است که نفسش بند آمده از گریه و رشته افکارم پاره می شود.

از غسلخانه بیرون می آیم، فرد متوفی کرونایی دیگری را می آورند و بعد از آن چندین خودرو بیرون آرامستان پارک می کنند، تعدادی خانم و آقا هستند که از شدت گریه کردن و ضجه کشیدن نای راه رفتن به سوی غسل خانه را ندارند اما به دقت به این خانواده هم نگاه می کنم انگار نه انگار که این شخص به خاطر رعایت نکردن دستورالعمل های بهداشتی جان خود را از دست داده و تک و توک بین آن ها افرادی بودند که ماسک زده بودند.

شاید هنوز این افراد فکر می کنند که کرونا یقه آن ها را نمی گیرد و سرنوشتشان همانند فرد جان داده ای که برای دادن غسل آورده اند، نمی شود، اما غافل از اینکه این ویروس وحشی تر از هر چیزی است و در کمین نشسته تا جان هر کسی که سهل انگاری می کند را بگیرد.

منبع: ايسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *