اخبار

«پرده‌ی آخر»؛ روایتی صوتی از دوران کرونا

«پرده‌ی آخر»؛ روایتی صوتی از دوران کرونا
عکس تزئینی است.

ایسنا/خراسان رضوی کتاب صوتی «پرده‌ی آخر» اطلاعات مفیدی در رابطه با واکنش‌های اجتماعی در دوران شیوع کرونا به مخاطبان ارائه می‌کند.

همه‌گیری کرونا از جمله پدیده‌هایی است که این‌روزها سراسر جهان را با خود درگیر کرده است. این ویروس به تنهایی توانسته بر روی همه جنبه‌های زندگی بشر تأثیر گذارد. در میانه این همه‌گیری هنرمندان نیز از این موضوع غافل نمانده‌اند و در آثار خود به شکل‌های مختلفی به این پدیده پرداخته‌اند. در این میان نویسندگان مختلفی در ایران و جهان کتاب‌هایی با مضامین کرونایی به چاپ رسانده‌اند که مطالعه آن‌ها می‌تواند سرگرمی مناسب در خانه‌نشینی‌هایی باشد که این بیماری بر ما تحمیل کرده است. «پرده‌ی آخر» کتابی صوتی است که اطلاعات مفیدی در رابطه با واکنش‌های اجتماعی در دوران کرونا به مخاطبان ارائه می‌دهد.

احسان سیفی، کارشناس اداره کل کتابخانه‌های خراسان رضوی، در گفت‌وگو با ایسنا با اشاره به اهمیت این کتاب، اظهار کرد: در شرایطی که شیوع ویروس کرونا در کشور ایجاد کرده و نمی‌توانیم برای تهیه نسخه‌ فیزیکی کتاب‌ها از خانه بیرون بیاییم کتاب‌های صوتی می‌توانند بسیار مفید باشند. کتاب «پرده‌ی آخر» نوشته‌ الهام فلاح توسط انتشارات صوتی نوین کتاب گویا برای گروه سنی بزرگسال منتشر شده است. داستان کتاب بسیار کوتاه، جذاب و تأثیرگذار است.

وی ادامه داد: نویسنده‌ این اثر را با صدای خود در دو فایل صوتی ۲۰ دقیقه‌ای روایت کرده است و علاقه‌مندان می‌توانند آن را به راحتی از طریق فروشگاه‌های اینترنتی کتاب تهیه کنند.

سیفی تصریح کرد: داستان این کتاب درباره‌ مشکلاتی است که شیوع ویروس کرونا برای یک خانواده ایجاد کرده و باید با آن مشکلات مقابله کنند. این کتاب اطلاعات بسیار خوبی در رابطه با واکنش‌های اجتماعی در دوران کرونا به مخاطبان خود ارائه می‌دهد و از وقایعی که کرونا در پایان سال ۱۳۹۸ ایجاد کرده، استفاده می‌کند. با توجه به این‌که همه‌ ما درگیر وقایع و التهاب آن دوره‌ زمانی به خصوص بوده‌ایم که تا به امروز ادامه داشته است، مخاطبان به راحتی با داستان کتاب همراه شده و آن را درک می‌کنند.

وی با اشاره به ویژگی‌های کتاب «پرده‌ی آخر»، عنوان کرد: از ویژگی‌های این کتاب هم‌ذات‌پنداری مخاطب با راوی قصه است. زیرا همه‌ خانواده‌ها این شرایط را تجربه کرده‌اند و این ویژگی، جذابیت قصه را برای مخاطب بیش‌تر می‌کند و باعث می‌شود آن را دنبال کند. دیگر ویژگی این کتاب ساده و روان بودن داستان آن است که بدون هیچ پیچیدگی، نویسنده با صدای خود آن را روایت می‌کند.

در بخشی از کتاب صوتی پرده آخر می‌شنویم:

«هوا گرم بود. آفتاب می‌تابید و باد گرم خاک به هوا بلند کرده بود. آدم‌ها لباس تابستانی‌ها را از کمد و چمدان بیرون کشیده بودند. آن‌ها هم که همان پلیور، کت و کاپشن تنشان بود، عرق‌ریزان بی‌وقفه کلافه‌شان می‌کرد. مهرداد که وارد طلافروشی شد، باد خنک کولر موهایش را هوا داد. بی‌اختیار آخیش بلندی گفت. طلافروش خنده‌ای کرد و گفت: «بمیرم برای مصلحت خدا، اسفند و این گرمش باد.» مهرداد گفت: «دیگه هیچی مثل قبل نمی‌شه.»

طلافروش دل به دل مهرداد نداد و پرسید امرتون؟ مهرداد انگشتر را گذاشت روی پیشخوان و گفت: «اینو یه قیمت بذارین می‌خوام به جاش سکه بخرم. طلافروش انگشتر کهنه و کج شده رو برداشت و نگاه خریدارانه‌ای انداخت و گذاشت روی ترازو. مهرداد به تابلو دیجیتالی طلافروش نگاه کرد. طلافروش گفت: «سه میلیون و نهصد و چهل.» برای خرید یک سکه‌ کامل، باید نزدیک دو میلیون هم سرش می‌گذاشت. کیف پول را از جیب پشت شلوار بیرون کشید و به چندتا کارت بانکی تا نیمه پنهان در شکاف چرمی کیف مردد نگاه کرد و دست آخر یکی را بیرون کشید و داد به طلافروش. طلافروش سکه را توی یک پاکت هدیه گذاشت که با روبان قرمز، پاپیون زده می‌‎شد. مهرداد گفت: «اگر بخوام این انگشتر رو دوباره بخرم تا کی وقت دارم؟» طلافروش گفت: «فعلاً بازار کساده احتمالاً دوهفته‌ای پیش خودمه تا بچه‌ها بیان ببرن.» مهرداد گفت: «می‌شه این انگشتر رو نگه دارین برام؟ میام باز می‌گیرم.» طلافروش باز انگشتر را این رو آن رو کرد و لب‌هایش را با بی‌میلی بهم فشار داد و گفت: «فعلاً دستش نمی‌زنم.» مهرداد خوشحال شد. یا علی گفت دستش را دراز کرد پیش طلافروش، طلافروش دست داد و گفت: «هر وقت بیاید به قیمت روزه‌ها.» مهرداد خنده‌ای کرد و گفت: «سالاری.» سکه را گذاشت تو جیب داخل کت و راه افتاد سمت میدان.

تا یکی دو ساعت دیگر حاجی برمی‌گشت مغازه و باید راضیش می‌کرد سفارش هفت‌سین رشت را کنسل کند و برای انبار از تهران سفارش بگیرند. برای سفارش گرفتن از تهران کمی دیر شده بود، اما بلد بود یک‌جوری سروته ماجرا را هم بیاورد. وقتی رسید خانه دو تا برادرها نشسته بودن سر سفره. پدرش موسی همان جور عین صبح، برزخ و کج‌خلق با اخم‌های درهم، کانال‌های تلویزیون رو بالا و پایین می‌کرد. مهرداد سلام بلند بالایی گفت. برادر کوچک‌تر میلاد، قبل از این‌که جواب دهد، رو به آشپزخانه گفت: بیا شاه‌پسرت اومد…».

انتهای پیام

منبع:ایسنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *